آذر
[ذَ] (اِ) (از زندی آتارس) آتش. آدر. نار :
برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
همانا که برزوی را مادری
که روز و شب از درد بر آذری.فردوسی.
بدانست کآن زن ورا مادر است
ز درد دلش جانْش پرآذر است.فردوسی.
پرستش کنان پیش آذر شدند
همه موبدان دست برسر شدند.فردوسی.
دویست بود کم از پنج عمر ابراهیم
بشد برو گل و ریحان بسوختن آذر.
ناصرخسرو.
مدان مر خصم را خرد ای برادر
که سوزد عالمی یک ذره آذر.ناصرخسرو.
ای بسا رزما که از هر سو سپاه
زآب خنجر شعلهء آذر کشید.مسعودسعد.
آذر بزبان پهلوی آتش بود. (نوروزنامه).
ساغرش پر بادهء رنگین چنان آید بچشم
کز میان آب روشن برفروزی آذری.انوری.
دیدم از سوی چپ او آذری
سوی دست راست حوض کوثری.مولوی.
بوقت قهر در میدان ز آب آذر برانگیزی
بگاه لطف در کانون آذر گل برویانی.
سلمان ساوجی.
|| آتشکده. بیت النار. بیت النیران. آتشگاه :
پس آزاده گشتاسب برشد بگاه
فرستاد هر سو بکشور سپاه
پراکند گرد جهان مؤبدان
نهاد از بر آذران گنبدان.دقیقی.
و در آذرمهر و آذرنوش و آذر بهرام و آذر برزین و آذر زردهشت و امثال آن مراد آتشکده های منسوب به این نامها است.
- هفت آذر.؛ رجوع به آتشکده شود.
|| دوزخ. جهنم :
وگر این یکی را فریبند آن دو
خداوند آن خانه ماند در آذر.ناصرخسرو.
بر من سفر از حضر به است ارچند
این شد چو نعیم و آن چو آذر شد.
علی شطرنجی.
|| نام ماه نهم از سال شمسی ایرانیان مطابق قوس :
ای ماه رسید ماه آذر
برخیز و بده می چو آذر.مسعودسعد.
گر نیست آب نقش پذیرنده پس چرا
هر بامداد نقش کند باد آذرش؟
مختاری غزنوی.
همیشه تا بود دی پیش امروز
همیشه تا بود دی پیش آذر.خاقانی.
اگر نی کلک او شد ناف آهو
و گر نی طبع او شد ابر آذر
چرا بارد به نطق این درّ دریا
چرا بیزد بنوک او مشک اذفر؟خاقانی.
|| نام روز نهم از ماههای پارسی که در ماه آذر برای توافق نام ماه و روز ایرانیان قدیم جشن گرفتندی و آن را آذرگان نامیدندی و آن را آذرروز نیز گویند : آمدن یاقوتی بار دیگر روز آذرسال بر چهارصدوبیست وچهار از یزدجرد. (تاریخ سیستان).
ای خردمند سرو تابان ماه
روز آذر می چو آذر خواه.مسعودسعد.
|| ماه آذار سریانی که آن را رومی نیز گویند :
برخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ (از فرهنگ اسدی، خطی).
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز تو راغ گردد شکفته بنیسان.
عبدالواسع جبلی.
آذار ببرد آب رخ آذر و کانون
وز درد سر هر دو امان داد جهان را.
سلمان ساوجی.
|| (اِخ) نام فرشتهء موکل آفتاب و امور آذرماه و آذرروز. || مخفف آذرآبادگان. آذربایجان :
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
سوی آذرآبادگان برکشید
چو بهرام رخ سوی آذر نهاد
فرستاده آمد ز قیصر چو باد.فردوسی.
|| در بعض فرهنگها، نامی از نامهای خدای تعالی و صاعقه و برق.
برافروز آذری اکنون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
همانا که برزوی را مادری
که روز و شب از درد بر آذری.فردوسی.
بدانست کآن زن ورا مادر است
ز درد دلش جانْش پرآذر است.فردوسی.
پرستش کنان پیش آذر شدند
همه موبدان دست برسر شدند.فردوسی.
دویست بود کم از پنج عمر ابراهیم
بشد برو گل و ریحان بسوختن آذر.
ناصرخسرو.
مدان مر خصم را خرد ای برادر
که سوزد عالمی یک ذره آذر.ناصرخسرو.
ای بسا رزما که از هر سو سپاه
زآب خنجر شعلهء آذر کشید.مسعودسعد.
آذر بزبان پهلوی آتش بود. (نوروزنامه).
ساغرش پر بادهء رنگین چنان آید بچشم
کز میان آب روشن برفروزی آذری.انوری.
دیدم از سوی چپ او آذری
سوی دست راست حوض کوثری.مولوی.
بوقت قهر در میدان ز آب آذر برانگیزی
بگاه لطف در کانون آذر گل برویانی.
سلمان ساوجی.
|| آتشکده. بیت النار. بیت النیران. آتشگاه :
پس آزاده گشتاسب برشد بگاه
فرستاد هر سو بکشور سپاه
پراکند گرد جهان مؤبدان
نهاد از بر آذران گنبدان.دقیقی.
و در آذرمهر و آذرنوش و آذر بهرام و آذر برزین و آذر زردهشت و امثال آن مراد آتشکده های منسوب به این نامها است.
- هفت آذر.؛ رجوع به آتشکده شود.
|| دوزخ. جهنم :
وگر این یکی را فریبند آن دو
خداوند آن خانه ماند در آذر.ناصرخسرو.
بر من سفر از حضر به است ارچند
این شد چو نعیم و آن چو آذر شد.
علی شطرنجی.
|| نام ماه نهم از سال شمسی ایرانیان مطابق قوس :
ای ماه رسید ماه آذر
برخیز و بده می چو آذر.مسعودسعد.
گر نیست آب نقش پذیرنده پس چرا
هر بامداد نقش کند باد آذرش؟
مختاری غزنوی.
همیشه تا بود دی پیش امروز
همیشه تا بود دی پیش آذر.خاقانی.
اگر نی کلک او شد ناف آهو
و گر نی طبع او شد ابر آذر
چرا بارد به نطق این درّ دریا
چرا بیزد بنوک او مشک اذفر؟خاقانی.
|| نام روز نهم از ماههای پارسی که در ماه آذر برای توافق نام ماه و روز ایرانیان قدیم جشن گرفتندی و آن را آذرگان نامیدندی و آن را آذرروز نیز گویند : آمدن یاقوتی بار دیگر روز آذرسال بر چهارصدوبیست وچهار از یزدجرد. (تاریخ سیستان).
ای خردمند سرو تابان ماه
روز آذر می چو آذر خواه.مسعودسعد.
|| ماه آذار سریانی که آن را رومی نیز گویند :
برخشش بکردار تابان درخشی
که پیچان پدید آید از ابر آذر.
؟ (از فرهنگ اسدی، خطی).
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز تو راغ گردد شکفته بنیسان.
عبدالواسع جبلی.
آذار ببرد آب رخ آذر و کانون
وز درد سر هر دو امان داد جهان را.
سلمان ساوجی.
|| (اِخ) نام فرشتهء موکل آفتاب و امور آذرماه و آذرروز. || مخفف آذرآبادگان. آذربایجان :
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
سوی آذرآبادگان برکشید
چو بهرام رخ سوی آذر نهاد
فرستاده آمد ز قیصر چو باد.فردوسی.
|| در بعض فرهنگها، نامی از نامهای خدای تعالی و صاعقه و برق.