تعلیق
[تَ] (ع مص) درآویختن. (زوزنی) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن. یقال: علقه فتعلق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی، درآویختن و معلق گردانیدن آن. (از اقرب الموارد). آویختن چیزی را. (غیاث اللغات). و بمجاز علاقه و دلبستگی :
داده شه را به نام نیک غرور
و او ز تعلیق نیکنامی دور.نظامی.
|| بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نصب کردن و سوار کردن در بر خانه. (از اقرب الموارد). || عاشق گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || دوستی نمودن، یقال: علق فلان امراهُ مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || ترک و قطع نکردن کاری را و تعلیق افعال القلوب از آن است. (از اقرب الموارد). || همراه میاره شتر فرستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || انداختن مهار شتر بر گردن آن، برای کسی گویند که از شتر فرود آید و مهار آن را بگردنش افکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از خط که از رقاع و توقیع برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر بمعنی یادداشت آمده : خواجه [ احمد حسن ] خلعت بپوشید و به نظاره ایستاده بودم آنچه از معاینه گویم و از تعلیق که دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150). چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص681). و رجوع به تعلیق کردن شود. || به اصطلاح شعرا تعلیق عبارت است از مرتب کردن حکمی بر ثبوت یا نفی حکم دیگر. حکم اول را جزا و حکم ثانی را شرط گویند و این شش قسم است یکی آنکه ثانی و حکم اول هر دو ممکن باشد عادهً و عقلاً چنانکه:
اگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
دوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و عقلاً:
اگر نهیب دهد چرخ واژگون گردد
و گر عتاب کند آفتاب خون گردد.
سوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
چهارم آنکه هر دو حکم محال عقلاً و عادهً چنانکه:
گر چرد در چمن حسن تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب.
پنجم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عقلاً و عادهً چنانکه:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نپیچم الحکم لله.
ششم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
گر ز آب زندگانی بهره یابم چون خضر
روز و شب افتاده باشم همچو سگ در کوی دوست.
و باید دانست که حکم اول در لفظ از حکم ثانی مؤخر باشد و حکم ثانی که بعد حرف شرط که گر و چون و غیره واقع شده در لفظ از حکم اول مقدم باشد و گاه برعکس هم آید. (آنندراج نقل از رسالهء عبدالواسع). || (اصطلاح نحو) نزد نحویان باطل ساختن عمل افعال قلوب است لفظاً نه محلاً بخلاف الغا، چه آن ابطال عمل فعل است لفظاً و محلاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد محدثان خلاف یک راوی یا بیشتر از اوائل اسناد حدیث. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
داده شه را به نام نیک غرور
و او ز تعلیق نیکنامی دور.نظامی.
|| بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نصب کردن و سوار کردن در بر خانه. (از اقرب الموارد). || عاشق گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || دوستی نمودن، یقال: علق فلان امراهُ مجهولاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || ترک و قطع نکردن کاری را و تعلیق افعال القلوب از آن است. (از اقرب الموارد). || همراه میاره شتر فرستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || انداختن مهار شتر بر گردن آن، برای کسی گویند که از شتر فرود آید و مهار آن را بگردنش افکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از خط که از رقاع و توقیع برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر بمعنی یادداشت آمده : خواجه [ احمد حسن ] خلعت بپوشید و به نظاره ایستاده بودم آنچه از معاینه گویم و از تعلیق که دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150). چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص681). و رجوع به تعلیق کردن شود. || به اصطلاح شعرا تعلیق عبارت است از مرتب کردن حکمی بر ثبوت یا نفی حکم دیگر. حکم اول را جزا و حکم ثانی را شرط گویند و این شش قسم است یکی آنکه ثانی و حکم اول هر دو ممکن باشد عادهً و عقلاً چنانکه:
اگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
دوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و عقلاً:
اگر نهیب دهد چرخ واژگون گردد
و گر عتاب کند آفتاب خون گردد.
سوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
چهارم آنکه هر دو حکم محال عقلاً و عادهً چنانکه:
گر چرد در چمن حسن تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب.
پنجم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عقلاً و عادهً چنانکه:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نپیچم الحکم لله.
ششم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عادهً و ممکن عقلاً چنانکه:
گر ز آب زندگانی بهره یابم چون خضر
روز و شب افتاده باشم همچو سگ در کوی دوست.
و باید دانست که حکم اول در لفظ از حکم ثانی مؤخر باشد و حکم ثانی که بعد حرف شرط که گر و چون و غیره واقع شده در لفظ از حکم اول مقدم باشد و گاه برعکس هم آید. (آنندراج نقل از رسالهء عبدالواسع). || (اصطلاح نحو) نزد نحویان باطل ساختن عمل افعال قلوب است لفظاً نه محلاً بخلاف الغا، چه آن ابطال عمل فعل است لفظاً و محلاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || نزد محدثان خلاف یک راوی یا بیشتر از اوائل اسناد حدیث. (از کشاف اصطلاحات الفنون).