تعبد
[تَ عَبْ بُ] (ع مص) عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندگی کردن. (دهار). پرستش کردن خدای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بندگی کردن و عبادت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرستیدن و یگانه شدن در عبادت. (از اقرب الموارد) : آنجا شوند با نبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبدی دارند. (حدودالعالم). تعبد و تعفف در دفع شر، جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه). جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم. (گلستان).
منشور در نواحی و مشهور در جهان
آوازهء تعبد و خوف و رجای تو.سعدی.
|| تکلف در عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || به طاعت خواندن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بندهء خود ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بندگی گرفتن و خوار کردن. (آنندراج). || سرکشی کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و سرکشی کردن شتر. (از اقرب الموارد). || راندن شتر را چندانکه عاجز و مانده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشور در نواحی و مشهور در جهان
آوازهء تعبد و خوف و رجای تو.سعدی.
|| تکلف در عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || به طاعت خواندن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بندهء خود ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بندگی گرفتن و خوار کردن. (آنندراج). || سرکشی کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و سرکشی کردن شتر. (از اقرب الموارد). || راندن شتر را چندانکه عاجز و مانده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).