تظلم
[تَ ظَلْ لُ] (ع مص) از بیدادی کسی بنالیدن. (تاج المصادر بیهقی). بنالیدن از بیدادی کسی. (زوزنی) (دهار). شکایت نمودن از ظلم کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فریاد کردن و نالیدن از بیداد کسی. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن و زدن و برآوردن مستعمل. (آنندراج). شکایت از ظلم و ستم و دادخواهی. (از ناظم الاطباء). از بیداد کسی نالیدن. (مقدمهء لغت میرسید شریف جرجانی) :اگر به تظلم پیش تو آیند حواله بمن باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428).
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
من سربار تظلم به سحر باز کنم.خاقانی.
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد.خاقانی.
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.خاقانی.
داد کن از همت مردم بترس
نیمشب از تیر تظلم بترس.نظامی.
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حواله کردن ظلم را بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احاله کردن ظلم بر نفس خود. (از اقرب الموارد).
شبروان بار ز منزل به سحر بربندند
من سربار تظلم به سحر باز کنم.خاقانی.
تا کی از هجر او تظلم ما
عمر ما در سر تظلم شد.خاقانی.
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم این چه بیداد است باز.خاقانی.
داد کن از همت مردم بترس
نیمشب از تیر تظلم بترس.نظامی.
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود. || کم کردن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حواله کردن ظلم را بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احاله کردن ظلم بر نفس خود. (از اقرب الموارد).