تضام
[تَ م م] (ع مص) فراهم شدن قوم. (منتهی الارب)(1) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن. (آنندراج). فراهم شدن بعض قوم بر بعضی دیگر. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد): تضاموا حتی تتاموا مائه رجل. (اقرب الموارد). || کشیده شدن به سوی چیزی و فراهم آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
(1) - در منتهی الارب تَضامُم ضبط شده ولی در تاج العروس و لسان العرب و اقرب الموارد و متن اللغه تضام آمده و در قطر المحیط تضام القوم تضاماً ضبط شده است.
(1) - در منتهی الارب تَضامُم ضبط شده ولی در تاج العروس و لسان العرب و اقرب الموارد و متن اللغه تضام آمده و در قطر المحیط تضام القوم تضاماً ضبط شده است.