تصدیع
[تَ] (ع مص) پراکنده کردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جداجدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شکافتن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). || دردسر رسانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دردسر دادن. (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). و به لفظ دادن و کشیدن مستعمل. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی.
شوق تصدیع عرض حالی داد
تا ز ناگفته گفت واله بس.
واله هروی (از آنندراج).
تصدیع در تدارک بر ماحضر مکش
داری چو سرکه با نمکی دردسر مکش.
مخلص کاشی (ایضاً).
|| دردمندسر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) دردسر و آزردگی خاطر. مزاحمت و آزار. و رنج و محنت و اضطراب. (ناظم الاطباء).
- تصدیع خاطر؛ آزردگی خاطر. (ناظم الاطباء).
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی.
شوق تصدیع عرض حالی داد
تا ز ناگفته گفت واله بس.
واله هروی (از آنندراج).
تصدیع در تدارک بر ماحضر مکش
داری چو سرکه با نمکی دردسر مکش.
مخلص کاشی (ایضاً).
|| دردمندسر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص) دردسر و آزردگی خاطر. مزاحمت و آزار. و رنج و محنت و اضطراب. (ناظم الاطباء).
- تصدیع خاطر؛ آزردگی خاطر. (ناظم الاطباء).