تسرح
[تَ سَرْ رُ] (ع مص) گشاده شدن و فروهشته شدن موی(1). (ناظم الاطباء). || خارج شدن و رفتن مرد از مکان. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || تسرح کتان، تخلص بعض آن از بعضی دیگر. (از المنجد). || زدوده شدن اندوه از کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد).
(1) - به این معنی در متن اللغه و اقرب الموارد و منتهی الارب و المنجد در تسریح آمده و رجوع به تسریح در همین لغت نامه شود.
(1) - به این معنی در متن اللغه و اقرب الموارد و منتهی الارب و المنجد در تسریح آمده و رجوع به تسریح در همین لغت نامه شود.