تسحب
[تَ سَحْ حُ] (ع مص) ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی)(1) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه؛ ای ادل علیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ناز. (ملخص اللغات حسن خطیب). ناز که معشوقان را به عاشقان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : آن باد که در او شده بود بوسهل از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص334). بوسهل را نیز به شغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. (تاریخ بیهقی ایضاً). رسولی فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ تسحب ها و تبسط ها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی). چون لشکر قصور و فتور او بدیدند دامن تحکم و تسحب کشیدن گرفتند و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ1 تهران 188).
(1) - در حاشیهء تاریخ بیهقی چ فیاض ص330 این کلمه بدینسان: ناز کردن و دلبری کردن از تاج المصادر، معنی شده است.
(1) - در حاشیهء تاریخ بیهقی چ فیاض ص330 این کلمه بدینسان: ناز کردن و دلبری کردن از تاج المصادر، معنی شده است.