تزلزل
[تَ زَ زُ] (ع مص) جنبیدن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لرزیدن و جنبیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اضطراب و تحرک. (از متن اللغه). || لرزیدن زمین بر اثر زلزله. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از قطر المحیط). || بازگشتن نفس در سینه هنگام مرگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). لرزیدن نفس در سینه هنگام مرگ. (از المنجد). || (اِ). جنبش و اضطراب و آشفتگی و لرزش (ناظم الاطباء) :
ای دوست دل منه تو در این تنگنای خاک
تا ممکن است عافیتی بی تزلزلی.سعدی.
بنیاد خاک بر سر آب است از این قبل(1)
خالی نباشد از خللی یا تزلزلی.
سعدی (بوستان).
تزلزل در ایوان کسری فتاد.
سعدی (بوستان).
|| هول و هراس و ترس و وحشت. (ناظم الاطباء). || آوارگی از راه راست و لغزش. (ناظم الاطباء). || زمین لرزه و زلزله. (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: سبب.
ای دوست دل منه تو در این تنگنای خاک
تا ممکن است عافیتی بی تزلزلی.سعدی.
بنیاد خاک بر سر آب است از این قبل(1)
خالی نباشد از خللی یا تزلزلی.
سعدی (بوستان).
تزلزل در ایوان کسری فتاد.
سعدی (بوستان).
|| هول و هراس و ترس و وحشت. (ناظم الاطباء). || آوارگی از راه راست و لغزش. (ناظم الاطباء). || زمین لرزه و زلزله. (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: سبب.