ترکتاز
[تُ] (نف مرکب) ترکتازنده. غارتگر. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات):
دل ترکتازان درآ ن دار و گیر
برآورد از نای ترکی نفیر.
نظامی (از آنندراج).
زنگی بچهء کدام سازی
هندوی کدام ترکتازی.نظامی.
ترکتازی تن گذاری بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا.مولوی.
|| کنایه از جور و غارت باشد. (انجمن آرا). حمله و هجوم :
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
بر سرت گرچه ترکتاز رسد.انوری.
ترکتاز غمزهء تو غارت جان درگرفت
رای قربان کرد و اول زخم ز ایمان درگرفت.
خاقانی.
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر.نظامی.
|| (اِ مرکب) کرشمه از روی شهوت. (ناظم الاطباء). || مرد سپاهی. (غیاث اللغات). مردم چالاک و مبارز. (آنندراج). و به همهء معانی رجوع به ترکتازی شود.
دل ترکتازان درآ ن دار و گیر
برآورد از نای ترکی نفیر.
نظامی (از آنندراج).
زنگی بچهء کدام سازی
هندوی کدام ترکتازی.نظامی.
ترکتازی تن گذاری بی حیا
در بلا چون سنگ زیر آسیا.مولوی.
|| کنایه از جور و غارت باشد. (انجمن آرا). حمله و هجوم :
آنچ از آن چاره نیست آنرا باش
بر سرت گرچه ترکتاز رسد.انوری.
ترکتاز غمزهء تو غارت جان درگرفت
رای قربان کرد و اول زخم ز ایمان درگرفت.
خاقانی.
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر.نظامی.
|| (اِ مرکب) کرشمه از روی شهوت. (ناظم الاطباء). || مرد سپاهی. (غیاث اللغات). مردم چالاک و مبارز. (آنندراج). و به همهء معانی رجوع به ترکتازی شود.