ترسناک
[تَ] (ص مرکب) مخوف و خوفناک و خطرناک و هولناک. (ناظم الاطباء). || بیمناک. هراسناک. وحشتناک. خائف : و پارسیان از وی سخت ترسناک بودند و هرگاه رجوع به بهرام کردندی و شکایتی نمودندی ایشان را تسکین دادی. (فارسنامهء ابن البلخی ص78).
پیل شاهی است لیک باهیبت
همه کس ترسناک از این صولت.سنائی.
بدل گفت آن به که شیری کنم
در این ترسناکان دلیری کنم.نظامی.
توانگر که باشد زرش زیر خاک
ز دزدان بود روز و شب ترسناک.نظامی.
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک.نظامی.
نه ایم از هجوم عرب ترسناک
ز بسیاری وحش صحرا چه باک؟
هاتفی (از آنندراج).
و رجوع به ترس و ترسناکی شود.
پیل شاهی است لیک باهیبت
همه کس ترسناک از این صولت.سنائی.
بدل گفت آن به که شیری کنم
در این ترسناکان دلیری کنم.نظامی.
توانگر که باشد زرش زیر خاک
ز دزدان بود روز و شب ترسناک.نظامی.
برآسود بر خاک از آن ترس و باک
غم و درد برد از دل ترسناک.نظامی.
نه ایم از هجوم عرب ترسناک
ز بسیاری وحش صحرا چه باک؟
هاتفی (از آنندراج).
و رجوع به ترس و ترسناکی شود.