ترسا
[تَ] (نف / ص، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان). ترسنده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). || نصرانی. (برهان) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پهلوی ترساک. لغهً بمعنی ترسنده و خائف از خدا و مجازاً به مسیحیان اطلاق شده، چنانکه راهب نیز در عربی بهمین معنی است و در فارسی ترسکار نیز بهمین معنی آمده. استاد هنینگ ترسا را ترجمه از سریانی داند. (حاشیهء برهان چ محمد معین) : جهودان و ترسایان ندانستند که آن چه چیز بود که مریم از آن بار گرفت و قدرت خدای بحقیقت نشناختند. (ترجمهء طبری بلعمی). ترسایان امروز آن شب را بزرگ دارند که عیسی اندر آن شب از آسمان فرودآمد و باز به آسمان شد و آن شب عید کنند. (ترجمهء طبری بلعمی). [ و اندر شهر دون ] ترسایان بسیارند. (حدود العالم). و اندر وی [ دههای بکتکین ] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این [ مردم ناحیت مرو ] مردمانند ترسا و بدو زبان سخن گویند، به تازی و رومی. (حدود العالم).
جمال گوهرآگین است چون زی(1) قبلهء ترسا
میان زر گهر اندر چنانکه کوکب رخشا.(2)
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشگرده.کسائی.
چو بر جامهء ما چلیپا بود
نشست اندر آئین ترسا بود.فردوسی.
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دو رویند و با کیش اهریمنند.فردوسی.
هر آنکس که ترساست با لشکرش
همی از پی کیش پیچد سرش.فردوسی.
فضل تو چیست بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسیحا را
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟ناصرخسرو.
گر زی توقول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ترسا، پسر خدای گفت او را
از بی خردیّ خویش و نادانی.ناصرخسرو.
نخستین پادشاهی که دین ترسایان گرفت از روم، وی بود و رعیت را به ترسایی بازخواند. (مجمل التواریخ و القصص).
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.سوزنی.
دم عیسوی جوی کآسیب جان را
ز داروی ترسا شفایی نیابی.خاقانی.
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح پدرزن درآورم؟خاقانی.
ترسا صنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت؟خاقانی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟(بوستان).
ای کریمی که از خزانهء غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.(گلستان).
من آنرا آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبر است و آن ترسا.
سلمان.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی.حافظ.
-جامهء ترسا؛ چادر ترسا:
از برف نو بنفشه گر ایمن گشت
ایدون چرا چو جامهء ترسا شد؟ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب بعد و ترسا جامه شود.
- چادر ترسا؛ جامهء زرد و کبود درهم بافته. (ناظم الاطباء).
- || آفتاب و شفق و روشنایی آفتاب. (ناظم الاطباء) :
از پشت کوه چادر احرام برکشید
بر کتف ابر چادر ترسا برافکند.
خاقانی.
صبح که رهبان این کبود کلیسا
بر سر گیتی کشید چادر ترسا.
وصال شیرازی (از انجمن آرا).
و رجوع به ترسا جامه شود.
- خط ترسا؛ خط یونانی است که از چپ براست نوشته میشود. (تعلیقات ضیاءالدین سجادی بر دیوان خاقانی از ترجمهء رسالهء مینورسکی در فرهنگ ایران زمین). خطی که باژگونه نوشته شود :
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
کز رشک سحرهاش ز حیرت رود به عجز
رای مسیح چون خط ترسا ز کجروی.
خاقانی.
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.خاقانی.
|| آتش پرست. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات). طایفهء آتش پرست که در دین حضرت عیسی علیه السلام اند. بتازیش نصرانی خوانند و جمع این ترسایان که با یاء مینویسند غلط است(3) بلکه ترساان بهمزه باید نبشت و یک نسخهء جمال حسینی برین نمط کتابت دیده شده است. (شرفنامهء منیری). صاحب جهانگیری بمعنی آتش پرست نوشته و آن خطا است زیرا که ترسا پیروان حضرت مسیح را گویند و آتش پرست را گبر خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی آتش پرست در کلام فصحا دیده نشد. (حاشیهء برهان چ معین). || بمعنی مطلق کافر بلکه بت پرست استعمال کرده اند. (آنندراج) :
نتوان کم ز پیر ترسا بود
میرد از کف صنم برون ندهد.
نظیری (از آنندراج).
|| (اصطلاح صوفیان) نزد صوفیه مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمهء نفس امارهء او متبدل شده باشد و بصفات حمیده گراییده گردد. و نیز ترسا بمعنی مرد موحد آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || پیالهء شراب. (مجموعهء مترادفات).
(1) - ن ل: جمال گوهرآگینت چو زرین.
(2) - ن ل: گهر بمیان زر اندر چنان چون زر بود رخشا.
(3) - غلط بودن ترسایان مورد تردید است، چه آوردن «ی» هنگام جمع بستن کلمه های مختوم به الف و «و» (مصوت) قاعدهء مطردی در زبان فارسی است.
جمال گوهرآگین است چون زی(1) قبلهء ترسا
میان زر گهر اندر چنانکه کوکب رخشا.(2)
دقیقی (از فرهنگ اسدی).
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق به نشگرده.کسائی.
چو بر جامهء ما چلیپا بود
نشست اندر آئین ترسا بود.فردوسی.
جهودان و ترسا ترا دشمنند
دو رویند و با کیش اهریمنند.فردوسی.
هر آنکس که ترساست با لشکرش
همی از پی کیش پیچد سرش.فردوسی.
فضل تو چیست بنگر بر ترسا
از سر هوس برون کن و سودا را
تو مؤمنی گرفته محمد را
او کافر و گرفته مسیحا را
ایشان پیمبران و رفیقانند
چون دشمنی تو بیهده ترسا را؟ناصرخسرو.
گر زی توقول ترسا مجهول است
معروف نیست قول تو زی ترسا.
ناصرخسرو.
ترسا، پسر خدای گفت او را
از بی خردیّ خویش و نادانی.ناصرخسرو.
نخستین پادشاهی که دین ترسایان گرفت از روم، وی بود و رعیت را به ترسایی بازخواند. (مجمل التواریخ و القصص).
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.سوزنی.
دم عیسوی جوی کآسیب جان را
ز داروی ترسا شفایی نیابی.خاقانی.
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح پدرزن درآورم؟خاقانی.
ترسا صنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت؟خاقانی.
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟(بوستان).
ای کریمی که از خزانهء غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.(گلستان).
من آنرا آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبر است و آن ترسا.
سلمان.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی.حافظ.
-جامهء ترسا؛ چادر ترسا:
از برف نو بنفشه گر ایمن گشت
ایدون چرا چو جامهء ترسا شد؟ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب بعد و ترسا جامه شود.
- چادر ترسا؛ جامهء زرد و کبود درهم بافته. (ناظم الاطباء).
- || آفتاب و شفق و روشنایی آفتاب. (ناظم الاطباء) :
از پشت کوه چادر احرام برکشید
بر کتف ابر چادر ترسا برافکند.
خاقانی.
صبح که رهبان این کبود کلیسا
بر سر گیتی کشید چادر ترسا.
وصال شیرازی (از انجمن آرا).
و رجوع به ترسا جامه شود.
- خط ترسا؛ خط یونانی است که از چپ براست نوشته میشود. (تعلیقات ضیاءالدین سجادی بر دیوان خاقانی از ترجمهء رسالهء مینورسکی در فرهنگ ایران زمین). خطی که باژگونه نوشته شود :
مسیح وار پی راستی گرفت آن دل
که باژگونه روی داشت چون خط ترسا.
خاقانی.
کز رشک سحرهاش ز حیرت رود به عجز
رای مسیح چون خط ترسا ز کجروی.
خاقانی.
فلک کژروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.خاقانی.
|| آتش پرست. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات). طایفهء آتش پرست که در دین حضرت عیسی علیه السلام اند. بتازیش نصرانی خوانند و جمع این ترسایان که با یاء مینویسند غلط است(3) بلکه ترساان بهمزه باید نبشت و یک نسخهء جمال حسینی برین نمط کتابت دیده شده است. (شرفنامهء منیری). صاحب جهانگیری بمعنی آتش پرست نوشته و آن خطا است زیرا که ترسا پیروان حضرت مسیح را گویند و آتش پرست را گبر خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی آتش پرست در کلام فصحا دیده نشد. (حاشیهء برهان چ معین). || بمعنی مطلق کافر بلکه بت پرست استعمال کرده اند. (آنندراج) :
نتوان کم ز پیر ترسا بود
میرد از کف صنم برون ندهد.
نظیری (از آنندراج).
|| (اصطلاح صوفیان) نزد صوفیه مرد روحانی را گویند که صفات ذمیمهء نفس امارهء او متبدل شده باشد و بصفات حمیده گراییده گردد. و نیز ترسا بمعنی مرد موحد آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || پیالهء شراب. (مجموعهء مترادفات).
(1) - ن ل: جمال گوهرآگینت چو زرین.
(2) - ن ل: گهر بمیان زر اندر چنان چون زر بود رخشا.
(3) - غلط بودن ترسایان مورد تردید است، چه آوردن «ی» هنگام جمع بستن کلمه های مختوم به الف و «و» (مصوت) قاعدهء مطردی در زبان فارسی است.