آدمیت
[دَ می یَ] (ع مص جعلی، اِمص)انسانیت. مردمی. بشریت. آزرم : برنجید و گفت این طایفهء خرقه پوشان امثال حیوانند، اهلیت و آدمیت ندارند. (گلستان سعدی).
بحقیقت آدمی باش و گرنه مرغ دانی
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت.سعدی.
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت.سعدی.
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش.سعدی.
- امثال: آدمی را آدمیت لازم است؛ مردم را صفات مردمی باید.
بحقیقت آدمی باش و گرنه مرغ دانی
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت.سعدی.
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت
بدر آی تا ببینی طیران آدمیت.سعدی.
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش.سعدی.
- امثال: آدمی را آدمیت لازم است؛ مردم را صفات مردمی باید.