تراب
[تُ] (ع اِ) خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان) (جهانگیری). خاک خشک. (غیاث اللغات). زمین نرم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتربه، تربان، و در آن ده لغت دیگر است: ترب، تربه، تَرباء، تُرباء، تیرب، تیراب، تورب، توراب، تَریب و تِریب(1). (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است. (تحفهء حکیم مؤمن) : ... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل... (قرآن 2 / 264). ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (قرآن 3 / 59).
جان و تن حجت تو مر ترا
باد تراب قدم ای بوتراب.ناصرخسرو.
که شود سخت زود دیو لعین
زیر نعلین بوتراب تراب.ناصرخسرو.
سر یافته ست نرمترین بالش از حجر
تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب.
مسعودسعد.
اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین
بجای سبزه زبرجد برویَدی ز تُراب.
امیرمعزی.
زهرهء اعدا شکافت چون جگر صبحدم
تا جگر ابر را سده ببست از تراب.خاقانی.
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ
کآن بوتراب علم به زیر تراب شد.خاقانی.
(1) - و «تَرْیَب».
جان و تن حجت تو مر ترا
باد تراب قدم ای بوتراب.ناصرخسرو.
که شود سخت زود دیو لعین
زیر نعلین بوتراب تراب.ناصرخسرو.
سر یافته ست نرمترین بالش از حجر
تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب.
مسعودسعد.
اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین
بجای سبزه زبرجد برویَدی ز تُراب.
امیرمعزی.
زهرهء اعدا شکافت چون جگر صبحدم
تا جگر ابر را سده ببست از تراب.خاقانی.
ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ
کآن بوتراب علم به زیر تراب شد.خاقانی.
(1) - و «تَرْیَب».