تخلخل
[تَ خَ خُ] (ع مص) خلخال در پای کردن. (منتهی الارب). خلخال در پای زن کردن. (از ناظم الاطباء). || خلخال در پای کرده شدن. || ضد تکاثف. (ناظم الاطباء). جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر. ضد تکاثف. (غیاث اللغات) (آنندراج). زیاد شدن حجم بدون آنکه چیزی از خارج بر آن ضمیمه شود و ضد آن تکاثف است. (تعریفات جرجانی). ازدیاد اجزاء جسم است بر نسبت طبیعی بدون آنکه چیزی از خارج بدان منضم شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). تخلخل اصطلاحاً بمعنای ازدیاد حجم است بدون آنکه جسمی دیگر به آن ضمیمه شود و بعبارت دیگر تخلخل عبارت از ازدیاد حجم و تکاثف که مقابل آن است بمعنای نقصان در حجم است بدون آنکه در قسم اول یعنی تخلخل به جوهر آن چیزی افزوده و در قسم دوم یعنی تکاثف چیزی از جوهر آن کاسته شود. بعضی می گویند تخلخل عبارت از انبساط ماده است در کم. بعضی دیگر مانند شیخ اشراق می گویند چون وجود خلا محال است بنابراین تخلخل حقیقی هم محال است و آنچه را تخلخل و تکاثف پندارند عبارت از دخول جسمی (در تخلخل) و خروج جسمی دیگر (در تکاثف) می باشد. قطب الدین گوید تخلخل با تباعد اجسام باشد بعضی از بعضی، یا آنکه متخلخل شود میان اجزاء اجسامی از آن که مناسب آن اجزاء می باشد کل المناسبه، یا زیادت مقدار جسم بود نه به انضیاف مادهء دیگر به او، بل به جهت آنکه ماده را مقداری نیست در حد ذات خود. و گاه تخلخل اطلاق میشود بر انتفاش و آن عبارت از تباعد اجزاء و دخول اجزاء مباین در میان فواصل اجزاء آن میباشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی صص77 - 78) :
ز جنبش نمودن به جایی رسید
کزو آتشی در تخلخل دمید.نظامی.
ز جنبش نمودن به جایی رسید
کزو آتشی در تخلخل دمید.نظامی.