تخت گیر
[تَ] (نف مرکب) کنایه از پادشاه. پادشاه قادر و توانا. (ناظم الاطباء). که تخت گیرد و پادشاهی کند. پادشاه فاتح و پیروز :
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تا بیند آن تخت را تخت گیر.نظامی.
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر.نظامی.
کلاه از کیومرث، آن تخت گیر
ز جمشید تیغ، از فریدون سریر.نظامی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.نظامی.
سپه راند از آنجا به تخت سریر
که تا بیند آن تخت را تخت گیر.نظامی.
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر.نظامی.
کلاه از کیومرث، آن تخت گیر
ز جمشید تیغ، از فریدون سریر.نظامی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.نظامی.