تحریض
[تَ] (ع مص) براوژولیدن. (زوزنی). برانگیختن. (دهار). برانگیختن بر کاری. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی را بر جنگ برانگیختن. (غیاث اللغات). برآغالانیدن و گرم گردانیدن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). برانگیختن کسی را بر چیزی. (اقرب الموارد). گرم کردن و به شوق انداختن کسی را برای چیزی. (فرهنگ نظام) : فقاتل فی سبیل الله لاتکلفُ الا نفسکَ و حَرِّض المؤمنین... (قرآن 4/84). وزیر... پادشاه را بر جنگ تحریض نماید. (کلیله و دمنه). هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید... یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). اما پادشاه عادل بر تحریض و تحریک ساعی نمام... انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص134).
بهر تحریض است بر اخلاص و جد
کاندر آن خدمت فزون شو مستعد.
مولوی (مثنوی).
نهی بر اهل تقی تبعیض شد
لیک بر اهل هوی تحریض شد.
مولوی (مثنوی).
|| اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء). || کهنه و پوسیده گردیدن کرانهء جامه و طرهء آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || زایل شدن حَرَض از کسی. || خداوند حُرْضه [ امین قماربازان ]شدن. (از اقرب الموارد).
بهر تحریض است بر اخلاص و جد
کاندر آن خدمت فزون شو مستعد.
مولوی (مثنوی).
نهی بر اهل تقی تبعیض شد
لیک بر اهل هوی تحریض شد.
مولوی (مثنوی).
|| اشنان خریدن بهمگی بضاعت خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || رنگ کردن جامه به گل کاجیره یعنی گل رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ کردن جامه در گل عصفر. (ناظم الاطباء). || کهنه و پوسیده گردیدن کرانهء جامه و طرهء آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || زایل شدن حَرَض از کسی. || خداوند حُرْضه [ امین قماربازان ]شدن. (از اقرب الموارد).