تحجؤ
[تَ حَجْ جُءْ] (ع مص) لازم گرفتن چیزی. || چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شاد گردیدن. || بخیلی کردن به کسی یا چیزی. || مولع و حریص شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).