تجسم
[تَ جَس سُ] (ع مص) تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). || کار بهین فراپیش گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بر کاری بزرگ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بکار بزرگ شدن. (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) (آنندراج). || بر بلندی ریگ یا کوه برشدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || متوجه زمینی شدن و ارادهء وی نمودن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || برگزیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیدن کسی را از میان قوم. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): تجسمته من بینهن بمرهف. (اقرب الموارد). تجسموا من بین العشیره رجلا فارسلوه. (اقرب الموارد). || (به اصطلاح اهل فلسفه جسم و بدن گرفتن وجود غیرمادی. (فرهنگ نظام). || در تداول فارسی امروز، در نظر آوردن، خیالی را واقعیت دادن.