ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) ناگری. شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 ه . ق.). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی بهندوستان آمده شیخ مبارک در سال 911 در ناگور متولد شد و علوم رسمی آن زمان بیاموخت و بسلک تصوف درآمد و مریدان بسیار برگرد وی فراهم شدند و در زمان همایون پادشاه به اگره آمد و در آن شهر منزل گزید (950) و کینه و دشمنی بین شیخ مبارک و سایر علمای دینی که سابقاً پیدا شده بود بتحریک دو نفر از درباریان مخدوم الملک و عبدالنبی صدر شدت یافت. شیخ مبارک در بعض قضایا با سایرعلما مخالفت کرد، چنانکه وقتی سیدی از عراق عجم بهندوستان رفته امامت میکرد علما گفتند بمذهب ابوحنیفه امامت سیدی که از اهل عراق باشد صحیح نیست و شیخ مبارک مخالفت کرد. وقتی دیگر جوانی را میخواستند بکشند بتهمت اینکه گفته است سید مهدی جونپوری مهدی است و شیخ مبارک میگفت حدیث مهدی از اخبار آحاد است مقر و منکر آن هیچیک مستحق قتل نمیشوند. بالاخره دشمنی آنان بحدی رسید که دستگیری و قتل او را از اکبرشاه تقاضا کردند. شیخ مبارک چندی مخفی و متواری گردید تا دوستان او بتدریج شاه را از قتل شیخ مبارک منصر ف ساختند و چون شیخ مبارک مطمئن گردید پادشاه بر سر عنایت است ظاهر شد و در نزد اکبر شاه محترم میزیست تا در ششم رجب 995 ه . ق. درگذشت. و ابوالفضل در اگره957 ه . ق. متولد شد و نزد پدر خود علم آموخت و هنگام تواری پدر با او بود پس از آن که اکبرشاه با پدر او بر سر لطف آمد ابوالفضل نیز تقرب حاصل کرد و بتدریج در اکبرشاه نفوذ یافت و ملقب به مؤتمن الدوله گشت. ابوالفضل در زمان پدر خود مصمم گردید نفاق و فتنه ای که از اختلاف ادیان در هندوستان برپا بود براندازد و برای آن تدبیری اندیشید ابتداء از مجتهدین اهل سنت در حضور اکبرشاه فتوی گرفت که سلطان بنص آیهء اولوالامر بالاتر از مجتهد است و اطاعت وی لازم آنگاه عبدالنبی صدر و مخدوم الملک را بعنوان حج بمکه فرستاد و سایر مجتهدین را بقضای بلاد گسیل داشت و پادشاه را بصلح کل دعوت کرد چنانکه فرمود تمام رعایای مملکت بهر مذهبی آزادند و تعصب های دینی باید از میان برداشته شود و چندی این طریقت در هندوستان رواج داشت لکن پس از اکبرشاه از میان برفت. شیخ ابوالفضل وقتی بامر پادشاه از احمدنگر به اکبرآباد میرفت ناگاه گروهی بر وی تاخته او را با برادرش فیضی و سایر کسان بکشتند (1011) و گویند در آخر عمر اکبرشاه از وی دلخوش نبود و هم گویند قتل او بتحریک اکبرشاه نبود بلکه شاهزاده جهانگیر در آن هنگام که بر پدر طغیان کرد ترسید ابوالفضل اکبرشاه را بر وی برانگیزد و جمعی را بقتل او تحریک کرد. شیخ ابوالفضل را کتابی است اکبرنامه به زبان فارسی.
ابوالفضل و ابوالفیض اکبرشاه را در آزادی مذهبی تحریص میکردند. این دو نفر برادر بودند و یکی در سال دوازدهم و دیگری در سال هیجدهم سلطنت اکبرشاه داخل خدمت وی گشتند در صحت عمل و تقوی و علم و بلندی فکر ممتاز بودند. ابوالفیض را اول شاعر فارسی میدانند که درهند بوجود آمده و نیز در زبان سنسکریت یدی داشت و شعر و ادب و فلسفهء هندوان را بفارسی نقل کرد و از نظر اکبرشاه گذرانید اما ابوالفضل در مسائل سیاسی و نظم امور مملکت قریحه ای شایان ملاحظه داشت و اکبرشاه تدبیر مملکت را بدو گذاشت او نیز در ادب و تحریر و انشاء مانند برادر ماهر بود چنانکه اکبرنامه را در تاریخ سلطنت اکبرشاه تألیف کرد و این کتاب برای مورخین بسیار نافع و ذی قیمت است و از جملهء فصول و ابواب آن یکی آئین اکبری است در طرز تشکیل و نظم و آمار کل مملکتی و این کتاب1004 ختم شده است. و نیز او راست: رساله ای در اخلاق بنام موارد الکلم و این کتاب مانند تفسیر برادر او فیضی غیر منقوط است. و خود ابوالفضل در اکبرنامه در شرح حال خود و اجداد خویش شرحی مشبع دارد و ما قسمتی از آن را اختصاراً نقل میکنیم: نفس قدسی مرا با بدن عنصری در سال چهار صد و هفتاد و دوم جلالی مطابق نهصدو پنجاه و هفت هلالی از مشیمهء بشری به نزهتگاه دنیا خرامش شد در یکسال و کسری شیوا زبانی کرامت فرمودند و در پنج سالگی آگاهیهای غیرمتعارف روآورد دریچهء سواد گشودند در پانزده سالگی خزائن دانش پدربزرگوار را گنجور آمد جوهر معانی را پاسدار امین شد و پابرسر گنج نشست و شگفت تر آنکه از گردش سپهر بوقلمون همواره خاطر از علوم مکتسبی و رسوم زمانی دل زده و خواهش رمیده و طبع در گریز بود و بیشتری اوقات کمتر می فهمید پدر برنمط خویش افسون آگهی دمیدی و در هر فنّی مختصری تألیف فرموده بیاد دادی و مرا اگر چه هوش افزودی از دبستان علوم چیزی دلنشین نیامدی گاه مطلقا درنیافتی و زمانی اشتباه ها پیش راه گرفتی و زبان یاوری نکردی که آنرا برگوید حجاب الکنی می آورد یا تنومندی سخن گذاری نداشت در آن انجمن بگریه افتادی و به نکوهش خود در شدی در این اثنا بیکی از مظاهر گوئی علاقهء خاطر پدید آمد و دل از آن کم بینی و کوتهی شناخت بازماند روزی چند برین نگذشته بود که هم زبانی و هم نشینی او جویای مدرسه گردانید و خاطر سرتاب رمیده را بدآنجا فرودآوردند و از نیرنگی تقدیر یکبارگی مرا ربودند و دیگری آوردند و حقایق حکمی و دقایق دبستانی پرتو ظهور انداخت و کتابی که بنظر نذر آمده بود روشن تر از خوانده نمایش داد اگرچه موهبتی خاص بود که از عرش تقدس نزول صعودی فرمود لیکن انفاس گرامی پدر بزرگوار و بیاد دادن نقاوه های هر علم و ناگسسته شدن این سلسله یاوری سترگ نمود و گزین اسباب گشایش گشت ده سال دیگر بروا گویهء خویش و افادهء مردم شب از روز نشناخت و گرسنگی از سیری [ متمیز ]نیارست کرد و خلوت را از صحبت تمیز نتوانست گردانید و یارای جداکردن غم از شادی نداشت غیر از نسبت شهودی و رابطهء علمی دیگر نمی فهمید آشنایان طبیعت از اینکه دو روز و سه روز سپری میشد و غذا وارد نمیآمد و نفس دانش اندوز را بدو میل نمیشد بحیرت درمیافتادند و اعتقاد میافزودند چنان پاسخ میداد که استبعاد از الف و عادت برخاسته بیمار طبیعت او بمعارضهء مرض چگونه از خوردن دست بازمیدارد و هیچ کس را شگفت نمیآید اگر توجه معنوی بفراموشی ببرد چرا عجب نماید اکثر متداولات از بسیار گفتن سخن و شنودن از برگشت و مطالب والا از کهن اوراق بتازه صفحهء دل آوردند بیشتر از آنکه گشایش یابد واز حضیض بیدانشی بر اوج شناسائی برآید سخنان بر پیشینیان می یافت و مردم خردسالی را دریافته سرباز میزدند و خاطر بشوریدی و دل ناآزمون بر جوشیدی و یکبارگی در مبادی حال حاشیهء خواجه ابوالقاسم بر مطول آوردند و آنچه بر ملا و میر میگفت و برخی دوستان مسوده کردی در آنجا یافته شد حیرانی افزای نظار گیان آمد دست از آن انکار بازداشته و بنظر دیگر دیدن گرفتند و روزن نایافت برآوردند و در شناسائی گشادند در نخستین هنگام تدریس حاشیه بر اصفهانی بنظر در آمد که از نصف بیشتر کرم خورده بود و مردم از استفاده ناامید، کرم زده دور ساختم و کاغذ سفید پیوند دادم در نورستان سحری باندک تأمّلی مبدأ و منتهای هرکدام دریافته باندازهء آن مسوده مربوط نگاشته به بیاض برد در این اثناء آن کتاب درست پدید آمد چون مقابله شد دوجا تغییر بالمرادف و سه چهار جا ایراد بالمتقارب شده بود همگنان بشگفت زار افتادند هرچند آن نسبت فوادی افزودی فروغ دیگر باطن را افروختی در بیست سالگی نوید اطلاق رسید و دل از اولین پیوند برگرفت و سراسیمگی نخستین رو آورد و آراستگی فنون با نوباوهء جوانی شورش افزا و دامن داعیهء فراخ و جهان نمای دانش و بینش در دست طنطنهء جنون تازه بگوش رسیدن گرفت و دست از همه بازداشتن آویزش نمود در آن هنگام شاهنشاه فرهنگ رای مرا یاد فرمود و از گوشهء خمول برگرفت چنانکه در خواتیم و برخی بتقاریب آورده نیایش گری نمود اینجا نقد مرا عیار برگفتند و گران سنجی را بازار پدید آمد و زمانیان بنظر دیگر نگریستند و چه گفتگوها رویداد و چه نصرتها چهره افروخت امروز که اواخر سال چهل و دوم الهی است باز دل پیوند می گسلاند و شورش نو در باطن پا افشرده نمیدانم که کار بکجا خواهد انجامید و در کدام بارانداز سفر واپسین خواهد شد لیکن از آغاز هستی تا حال تواتر آلای الهی مرا در کنف حمایت خود گرفته است، گرانبار امید است که آخرین نفس در رضامندی مصروف گردد و سبک دوش خود را به آرامگاه جاوید رساند از آنجا که شمارهء نعم ایزدی یک گونه سپاس گذاریست لختی از آن مینویسد ودل را نیرو می بخشد نخست نعمتی که درخود یافت نژاد بزرگ بود بوکه تردامنی این کس را بپاکی نیاکان چاره شود و گزین مداوای علاج شورش درونی آید [ چنانکه ] درد را بدارو و آتش را به آب و گرم را بسرد و عاشق را بدیدار.
دویم سعادت روزگار و ایمنی زمان هرگاه بزرگان باستانی بمعدلت بیگانگان تفاخر نمایند من اگر به نیروی پادشاه صورت و معنی نازش کنم چرا شگفت نماید.
سوم طالع مسعود که مرا در چنین خجسته روزگار از مشیمهء تقدیر برآورد و ظلال قدسی سلطنت بر من اوفتاد. چهارم شرائف الطرفین از پدر لختی گزارش نمود واز آن دودمان عفت چه نویسد مکارم رجال را فراهم داشت و همواره وقت گرامی بستودگی اعمال آرایش دادی آزرم را با نیروی دل یکجا کرده بود و کردار را باگفتار پیوند یک جهتی داده. پنجم سلامتی اعضا و اعتدال قوی و تناسب آن. ششم امتداد ملازمت این دو گرامی ذات قدسی حصاری بود از آفتهای درونی و برونی و پناهی از حوادث انفسی و آفاقی. هفتم بسیاری صحت و نوشداروی تندرستی. هشتم منزلت شایسته. نهم بیغمی از روزی و خرسندی بحال. دهم شوق روزافزون رضاجوئی والدین. یازدهم عاطفت پدر بیش از حوصلهء روزگار بعنایتهای گوناگون نواختی و به ابوالاَبائی دودمان والا اختصاص دادی. دوازدهم نیازمندی درگاه ایزدی. سیزدهم در یوزهء زاویه نشینان حق گزین و خردپژوهان درست عیار. چهاردهم توفیق بردوام. پانزدهم فراهم آمدن کتب در اقسام علوم بی مذّلت خواهش، رازدان هرکیش آمد و دل از بسیاری واسوخت. شانزدهم پیوسته تحریض نمودن پدر بر شناسائی و مرا بخیالات پریشان نگذاشتن. هفدهم، هم نشینان سعادت افزا. هیجدهم، عشق صوری که شورش خاندانها و زمین لرز بایستها باشد مرا رهبر منزل گاه کمال آمد و از نیرنگی بوالعجب لحظه لحظه شگفتی نو براندوزد و زمان زمان بتحیر فرو شود. نوزدهم، ملازمت گیهان خدیو که ولادتی دیگر بود و سعادتی تازه. بیستم، برآمدن از رعونت بمیامن ملازمت گیتی خداوند. بیست و یکم، رسیدن بصلح کل ببرکات التفات قدسی لختی از گفت بخموشی آمد و به نیکان هرطایفه آشتی نمود بدان را عذر پذیرفته طرح مصالحت انداخت الله تعالی از لوامع آگهی نقش بدی دور سازد. بیست و دویم، ارادت خدیو خدا آگاهان. بیست و سیم، برگرفتن و اعتبار بخشودن اورنگ نشین فرهنگ آرای بی سفارش دیگران و تکاپوی من. بیست و چهارم، برادران دانش آموز سعادت گزین رضاجوی نیکوکار از مهین برادر خود چه گوید که با آن کمالات صوری و معنوی بیرضای خاطر من شوریده حال قدمی برنمیداشت و خود را وقف دلجوئی می کرده سرکردگی را پای مرد بودی و نیک اندیشی را دست مرد و در تصانیف خود چنان میسراید که مرا توانائی سپاس نیست چنانکه در قصیدهء فخریه بسی مباهات فرموده ولادت او در سال چهارصد و شصت و نه جلالی مطابق نهصد و پنجاه و چهار هجری است محمدت او را به کدام زبان نویسد لختی در این نامه نگاشته و درد دلی بیرون داده وآتشکده به آب بیان فرونشانده و سیلاب را بند شکسته و ناشکیبائیرا پای مردد شده تصانیف او که ترازوی گویائی و بینائی است و مرغزار مرغان داستان زن مدحت سرائی کنند و خبر کمال او گویند و یاد شمائل او نمایند.
دیگر شیخ ابوالبرکات ولادت او در شب هفتم مهر ماه جلالی سال چهارصد و هفتاد و پنج موافق شب هفدهم شوال نهصد و شصت قمری اگر چه پایهء والای آگهی نیندوخته لیکن بهرهء فراوان دارد و در معامله دانی و شمشیر آزمائی و کارشناسی از پیش قدمان شمارند و در نیک ذاتی و درویش پرستی و خیرسگالی امتیاز تمام دارد. دیگر شیخ ابوالخیر ولادت او روز آبان دهم اسفندارمذسال چهارم الهی معاضد دوشنبهء بیست و دوم جمادی الاولی سال نهصد و شصت و هفتم هلالی. مکارم اخلاق و شرائف اوصاف خوی ستودهء اوست مزاج زمانه را نیک شناسد و زبان را بسان سایر اعضا بفرمان خود دارد. دیگر شیخ ابوالمکارم، ولادت او در شب آذرمرد [ ظ: اورمزد ] غرهء اردیبهشت سال چهارم الهی مطابق دوشنبهء بیست و سیم شوال نهصد و هفتاد و شش اگر چه در مبادی حال لختی بشورش درشد نفس گیرای پدر بزرگوار او را بر جادهء درستی و هنجار آورد و بسیاری از معقول و منقول پیش آن دانای رموز انفسی و آفاقی تعلیم یافت و لختی پیش تذکرهء حکمای پیشین امیر فتح الله شیرازی تلمذ نمود بدل راه دارد امیدکه بساحل مقصود کامیاب گردد. دیگر شیخ ابوتراب ولادت او روز رش هجدهم بهمن ماه سال بیست و پنجم الهی موافق جمعهء بیست و سوم ذی الحجهء نهصد و هشتادو هشت قمری. اگر چه والدهء او دیگر است لیکن سعادت دربار دارد و بکسب کمالات مشغول. دیگر شیخ ابوالحامد ولادت او روز خرداد ششم دیماه سال سی وهشت الهی موافق دوشنبهء سیم ربیع الاخر هزارودویم. و دیگر شیخ ابوراشد ولادت او روز اسفندارمذ پنجم بهمن ماه الهی سال سی وهشت مطابق دوشنبهء غرهء جمادی الاولی سال مذکور این دو نوباوهء خاندان سعادت اگر که از قمّا(1)اند لیکن آثار اصالت از جبین ایشان پیداست و آن پیر نورانی از مقدم ایشان خبرداده نام مقرر گردانیده بود و پیشتر از ظهور آنها رخت هستی بربست امید که به انفاس گرامی او هم نشین دولت نیک روزی گردند تا نیکوئیهای گوناگون فراهم آید برادر نخستین رخت هستی بربست و عالمی را در غم انداخت امید که دیگر نونهالان برومند را در نشاط کامرانی و سعادت دو جهانی درازعمر گرداناد و بخیرات صوری و معنوی سربلندی بخشاد. بیست و پنجم پیوند کدخدائی بخاندان آزرم شد و دودمان دانش و خاندان اعتبار پذیرفت کاشانهء ظاهر را رونقی و نفس کج گرا را امهای (؟) پدید آمد و هندی و ایرانی و کشمیری نشاط خاطر گشتند. بیست و ششم گرامی فرزند سعادت افزا روزی گشت ولادت او در شب رش هجدهم دیماه سال شانزدهم الهی موافق شب دوشنبهء دوازدهم شعبان نهصد وهفتاد و نهم، پدر بزرگوار او راعبدالرحمن موسوم گردانید اگر چه هندوستان زاد است اما مشرب یونانی دارد و دانش می اندوزد و از سود و زیان روزگار فراوان آگهی اندوخته و آثار نیکبختی از ناصیهء او پیداست و خدیو والا قدر او را بکوکهای خود منتسب گردانید. بیست وهفتم دیدار نبیره شب انیران سی ام مردادماه الهی سال سی و شش مطابق جمعهء سیم ذی القعدهء نهصد و نود ونه هلالی در ساعت سعادت افزا فرزندی نیک اختر بدید آمد عنایت ایزدی روی آورد گیتی خداوند آن نونهال سرابستان سعادت را بشوتن نام نهاد امید که بجلائل کمالات دینی و دنیاوی فایض گردد و بسعادت جاوید نشاط اندوزد. بیست و هشتم دوستی مطالعهء کتاب اخلاق، بیست ونهم آگهی یافتن از نفس ناطقه سالهای دراز بمقدمات بیانی و عیانی طلبکار بود با صاحبان این دو روش آمیزش بسیار شد و دلائل ذوقی و شهودی و اکتسابی و نظری بنظر در آمد راه شبهه بستگی نیافت و خاطر آرام نگرفت بمیامن عقیدت این گره گشودند و دلنشین آمد که نفس ناطقه لطیفه ای است ربّانی سوای بدن او راست تعلقی خاص به این پیکر عنصری. سی ام آنکه از پارساگوهری شکوه بزرگان صورت، مرا از گفتار حق باز نداشت و دانش و بینش اندوز را رهزن نیامدیم گزند مالی و جانی و ناموسی تفرقه در این عزیمت نینداخت و رفتار آب کردار جویباری کرد. سی ویکم بی میلی دل باعتبارات دنیا. سی ودوم توفیق نگاشتن این گرامی نامه اگر چه عنفوان این کتاب الهی محمدت ایزدیست که به زبان نیرنگی اقبال روزافزون میسر آید و سپاس نعمت رسیدگی برزفان قلم میگذارد ولیکن هرگونه آگهی را چشمه ساریست و گروها گروه دانش را معدن جد پیشکان کارگر را رهنمون و هزل سرایان خنده فروش را از او نصیبه خُردانرا سرمایهء نشاط و جوانانرا اسباب رعونت و پیران تجارب روزگاران یکجا یابند و بخشندگان زر و سیم عالم آئین مردمی از او شناسد گوهر بینائی را روز نگاه خرم کیان آزادیرا زمین پرورده، صبح سعادت را روزن نهر کارگاه هنر ژرف دریای گوهر آفرینش، ناموس آرایان سعادت نهاد روش از او آموزند و دین داران حق پژوه به دیدبانی نامهء اعمال عشرت اندوزند، بازرگانان هر متاع آئین سود برگیرند و جان نثاران عرصهء گندآوری لوحهء همت آموزی از او برخوانند. تن گدازان نفس آرائی آئین نکوکاری از او بردارند، اخلاص طرازان بخت آور از او ذخایر بی منتها فراهم آورند، آرامش گزینان نزهتگاه حقیقت بیاوری آن کامیابِ خواهش گردند از این نعمتهای گوناگون مژدهء آن میرسد و دل سامعه افروز میشود که خاتمهء کار بر نیکوئی شود و ابدی سعادت یاوری نماید اگر چه پور مبارک امروز مورد اضداد و عبرت نامهء جهانیان است و هنگامه های مهر و کین در شورش ایزدپرستان حقیقت پژوه ابوالوحده گویند و یگانهء بندهء دادار بیهمال شمارند و گندآوران عرصه دلاوری ابوالهمه نام نهند و از یکتائیان هستی دشمن اندیشند و خرد همواره با ابوالفطرتی بسر آید و از گزیده مردم این دودمان عالی شناسد در دفاتر عوام که آشوبخانهء بی تمیزی است برخی به پرستاری دینی نسبت دهند و از فرورفتگان این گرداب پندارند و طایفه ای از منهمکان کفر و الحاد انگارند و از نکوهش و سرزنش انجمنها پرسازند ولله الحمد که از این مراتب از تماشای شگرف کاری روزگار بیرون نمیشود و بر نکوهندگان و مدحت سرایان از خیر سگالی بیرون نمیرود و زبان و دل را بنفرین و آفرین نمی آلاید. این بود ترجمهء حال شیخ ابوالفضل به نص عبارت وی در آئین اکبری که بعد از تصرف یسیر بجنسها منقول افتاد و اما شرح تشریع و ایجاد دین الهی در قلمرو جلال الدین محمد اکبر که بتدبیر و سعی شیخ ابوالفضل مذکور بمنصهء ظهور رسید چنانکه نواب سید غلامحسین طباطبائی رضوان الله علیه در مقدمهء کتاب سیرالمتأخرین آورده بدین سیاق است که شیخ عبدالله بن شیخ شمس الدین سلطان پوری در عهد شیرشاه بصدرالاسلام و در زمان همایون بشیخ الاسلام و در وقت اکبر بمخدوم الملک ملقب و نهایت جاه طلب متعصب دنیادوست بود چنانکه شیخ عبدالقادر بداوونی با وجود اتحاد مذهب و مناسبت تمام در عمل و طبیعت در کتاب خود می نگارد که چون مخدوم الملک معاتب پادشاه گشته درگذشت خزائن و دفائن بسیار از او پدید آمد از آن جمله چندین صندوق خشت طلا بود که از گورستان خانهء او که ببهانهء اموات خود دفن کرده بود برآوردند و اینهمه با جمیع اموال و کتب اندوخته او داخل خزانهء عامره پادشاه گشت و شیخ عبدالنبی صدر کذلک مردی متعصب جاه طلب از اولاد ابوحنیفهء کوفی در اوایل عهد اکبر اقتدارش بجائی رسیده بود که یک دوبار پادشاه خود کفش او را پیش او گذاشت و افاغنه خود ملاپرست و در ظاهر اسلام نهایت بکمال تعصب می باشند و همایون مرتبهء ثانی بمجرد تسلط بربلاد هند از بام افتاده بمرد و اکبر نهایت جوان در طفلی سلطنت یافته انفصال دعاوی عظیمه بلکه اکثر امور سلطانی به رای و رویه همین دو کس و اشباه و اتباع اینها سپرده خود بعیش و طرب و لهو و لعب میگذرانید اینها بنابر حب جاه و نفس پرستی و شدت و تعصب هرکرا اندک مورد التفات پادشاه و از مسلک و مشرب خود بیگانه میدیدند بهر حیله و بهانه که میتوانستند به نام حراست و حمایت شرع و اسلام بقتل او کمر بسته نمیگذاشتند که سری برفرازد خصوص با کسانی که بظاهر هم پیشهء آنها بوده در باطن نسبتی به آنها نداشته اند نهایت عناد می ورزیدند چنانچه شیخ ابوالفضل و پدرش شیخ مبارک و شیخ فیضی نیز بدام آنها افتاده بتأیید الهی از آن بلای ناگهانی بهزار دشواری و جگرخواری نجات یافته به اوج عزت و اختصاص رسیدند و در ضمن احوال شیخ ابوالفضل این ماجرا پیرایهء ایضاح یافت و کار بجائی رسیده بود که خلق زیاده از حد و حصر را بدستیاری سعی آن بی دینان خون ناحق ریخته شد و آنچه از مجموع حکایات و تقریرات نقلهء اخبار آن عصر مستفاد میشود هر دو مقتدای مذکور نهایت متعصب و اظهار تصلب آنها در ظواهر دینداری فقط برای حب جاه و نفس و هواپرستی بوده بوئی از ایمان بمشام جان اینها و اتباعش مثل عبدالقادر بداوونی و غیرذلک نرسیده بود و از شدت تعصب و خودرائی فتواهای عجیبه میدادند چنانچه شیخ عبدالقادر بداوونی مینویسد که مخدوم الملک فتوی داد که در این ایام بحج رفتن فرض نیست چون پرسیدند گفت راه مکه منحصر در عراق است یا دریا در راه عراق ناسزا از قزلباشان باید شنید و در راه دریا عهد و قول از فرنگی گرفته زبونی باید کشید و در آن عهدنامه صورت حضرت مریم و حضرت عیسی مصور کرده اند حکم بت پرستی دارد پس بهر دو صورت سفر ممنوع است ارباب ذهن و ذکا از این مقوله مرتبهء اجتهاد آن مدعی فقاهت و دینداری توانند فهمید و بداوونی در احوال خود مینویسد که هرچند شیخ مبارک را بحسب استادی بر من حق عظیم است لیکن چون او و پسرانش غلو در انحراف از مذهب حنفی داشتند مرا آن حجت سابق نماند و نیز برای استشهاد و استحکام قول خود از مخدوم الملک نقل میکند که او هرگاه شیخ ابوالفضل را در اوایل عهد اکبر میدید میگفت که چه خللها از این مرد در دین برنخیزد سببش جز این نبود که شیخ ابوالفضل و پدرش شیخ مبارک بنابر عقل و تدین مثل اینها مولع در قتل بندگان خدا بلکه مجوز قتل مردم بمحض گمان تشیع یا پیروی عقل در مسائل مختلف فیها نبودند و بطفیل آن هر دو مرائی دنیاپرست مرتبهء تعصب عوام بحدی رسیده بود که در مبادی سال سی و سوم اکبر فولاد برلاس نام منصب دار ملااحمد تهتهئی را که شیعی مذهب بود بعداوت کیش تشیع از او رنجیده شبی ببهانه ملا را از خانه اش برآورده بزخم خنجر مجروح ساخت و اکبر که در آن ایام دین الهی اختراع نموده از قید عصبیت برآمده بود برلاس مذکور را بپای فیل بسته در شهر لاهور گردانید تا هلاک شد و ملای مقتول بعد از قاتل بسه روز درگذشت و بعد از دفن ملا احمد شیخ فیضی و شیخ ابوالفضل بر قبرش مستحفظان برگماشتند با وجود اینهمه اهتمام مردم لاهور بعد از نهضت اردوی پادشاه بکشمیر جثهء ملا را برآورده به آتش تعصب و عناد سوختند و برای خوذ ذخیره اندوختند القصه چون مؤتمن الدوله شیخ ابوالفضل بنهایت مرتبه تقرب اکبر پادشاه مخصوص گشت و علامهء زمان حکیم فتح الله شیرازی و دیگر امرا و علمای عراق و شیراز بدربار اکبر فراهم آمدند شیخ ابوالفضل با علامهء مرقوم و دیگر دانشوران همرای و همزبان گشته در تدارک ستمکاری و خون ریزی متعصبان معاند مذکور کمر همت محکم بست چون بچاره گری نشست دید که پادشاه خودپرست و عالی جاه است از مذهب خود برگشته دنباله روی نخواهد کرد و با این مذهبی که دارد و بنائی که از مدتها استحکام یافته عالمی بباد فنا خواهد رفت ناچار اکبر را ستوده و فوق مرتبه ای که داشت وانموده از قید تعصب برآورد و به معنی ظل اللهی که صلح کل نتیجهء آن است آگهی داده بندگان خدا را از چنگال سفاکی بی باکان مذکور و اتباع آنها نجات و رستگاری بخشید و بنای آن بدین نمط گذاشتند که پادشاه را اول آهسته آهسته برخبث نیت آنها و جمع مال و طلب جاهی که در دل داشتند آگهی داده چنین وانمودند که پادشاه از این بر خود بستگان نام ریاست اسلام بهمه وجوه لایقتر و مستحق این مرتبه و مقام است چون این سخن دلنهاد پادشاه شد در شروع سال بیست و چهارم جلوس، روزی در حضور پادشاه با قضات و علما گفتگوی مسئله ای که مختلف فیه مجتهدین میباشد در میان آورده سخن بدینجا رسانیدند که سلطان را هم مجتهد میتوان گفت یا نه و شیخ مبارک پدر مؤتمن الدوله ابوالفضل که اعلم علمای زمان خود بود حسب الامر تذکره ای در این خصوص نگاشته و بمهر خود مختوم گردانیده بعلمای عصر که در اردو حاضر بوده اند سپرده فتوی خواست علما مرضی پادشاه از فحوای سؤال دریافتند بعد تأمل و امعان نظر در معانی آیهء کریمهء اطیعوالله و اطیعواالرسول واولی امر منکم و دیگر احادیث و اقوال که در این باب ورود یافته همگی حکم کردند که مرتبهء سلطان عادل عندالله زیاده از مجتهد است که چه نص اولی الامر مؤید وجوب اطاعت سلاطین است علی رایهم نه معاضد مجتهدین و حضرت پادشاه اعدل و افضل و اعلم با الله است اگر در مسائل دین که مختلف فیه علما است یک طرف را از جانبین اختلاف از جهه تسهیل معاش بنی آدم و صلاح حال اهل عالم اختیار نموده به آن جانب حکم فرماید اطاعتش برکافهء انام لازم و ایضاً اگر بر اجتهاد خود حکمی از احکام که مخالف نص نباشد بنابر مصلحت عام قرار دهد مخالفت از آن حکم موجب سخط الهی و عذاب اخروی و خسران دنیوی و دینی است و همه برآن تذکره مهرهای خود زدند بعد ازآن مخدوم الملک و عبدالنبی صدر را احضار نموده مأمور بمهر و دستخط گردانیدند آنها نیز طوعاً و کرهاً مهر و دستخط خود نمودند و کان ذلک فی شهر رجب سنه سبع و ثمانین و تسعمائه من الهجره المقدسه النبویّه چون محضر درست شد و احکام خاطرخواه پادشاه که مطابق بصلاح خیرطلبان خلق الله بود شیئاً فشیئاً اجری یافت مخدوم الملک و شیخ عبدالنبی ماًمور به گزاردن حج گشته اخراج یافتند و علمای تعصب پیشه دیگر نیز به تعیین قضای ولایات دور دست از حضور مهجور گشته و از دارالسطنه دور افتادند و خیرطلبان خلق خدا اصلاح حال عالم و ابقای جان و مال و عرض و ناموس بنای آدم در افساد عقیدهء سلطان زمان دانسته اکبر را واضع و محدث دین الهی گردانیدند و دین الهی عبارت است از صلح کل و جایدادن جمیع عباد در کنف حمایت خود به اقتضای معنی ظل اللهی و حاصلش آنکه با احدی تعصب نباشد و هر کسی در سایهء رأفت او برآساید بدین تدبیر جهانیان از دست ایذا و ضرار اشرار خلق آسودند و فارغ البال راه زندگی پیمودند و مخدوم الملک که بمکهء معظمه رسید شیخ بن حجر مکی صاحب صواعق محرقه در آن زمان زنده و مقیم مکه بود به اعتبار مناسبت تعصب استقبال مخدوم الملک نموده احترام او بسیار نمود و درون شهر آورده در کعبه را در غیرموسم برای او گشود تا زیارت نمود و آن جوفروش گندم نما که در صورت دینداری طالب دنیا بود چون از پادشاه و امرای موافق نهایت کبیده(2) بود در مجالس و محافل نسبت بپادشاه و امرا سخنان ناخوش مثل ارتداد از دین و رغبت به کفر که اکثر افترا بود ذکر می نمود و این سخنان او به گوش پادشاه رسیده باعث کمال انضجار خاطرش میشد و شیخ عبدالنبی صدرهم کذالک بعد اندک مدت که خبر بغی محمد حکیم میرزا برادر اکبر شنیدند و خبر مسخر شدن لاهور به دست میرزای مذکور نیز رسید به طمع ریاست وحب جاهیکه داشتند بی تاب گردید هر دو معاودت به هند نموده به احمدآباد گجرات رسیدند در این اثنا بعضی بیگمات محل اکبر پادشاه که بحج رفته بودند نیز ادراک سعادت طواف نموده برگشتند و ببلدهء مذکوره رسیدند و آن هر دو بعد ورود در هند اکبر را به اقتدار دیده بر خود ترسیدند بضرورت و ناچاری رجوع به بیگمات مذکور نموده در استشفاع جرائم خود توسل به آنها جستند و زنهای مستوره بعد ورود سفارش آنها کردند اکبر که نهایت از آنها آزرده و انتقام الهی نیز بر آنها لازم افتاده بود در ظاهر پاس زنها داشته مردم خود فرستاد که آنها را مخفی از آن نسوان مسلسل کرده بیارند مخدوم الملک از کمال خوف و بیم در راه قالب تهی کرد و دوستانش نعش او را مخفی در جالندهر آورده دفن نمودند و مال بسیار از خانهء او برآمده به خزانهء پادشاه رسید و عبدالنبی را بعد ورود به پای محاسبه در آورده حوالهء شیخ ابوالفضل نمود و در قید بمرد چون او را با شیخ عداوت دیرینه بود شیخ ابوالفضل متهم شد که عمداً او را کشته است و این مذهب الهی که آسایش غیرمتناهی خلق خدا در آن بود تا عهد جهانگیر رواج داشت باز از عهد شاه جهان تعصب مذهب شروع شده در عهد عالمگیر شدت پذیرفت از تقریر شیخ ابوالفضل در ذکر احوال خودش و محافظت قبر ملا احمد بگماشتن مستحفظان از شیخ ابوالفضل و برادرش که بعمل آمده و در ذکر کشته شدنش فولاد برلاس گذشت دلالت بر تشیع او و پدرش مینماید والعلم عندالله و اما تفصیل شهادت و قتل شیخ ابوالفضل بن مبارک هم بتصریح نواب سید غلامحسین طباطبائی در مقدمهء سیرالمتاخرین چنان است که جلال الدین محمد اکبر در دارالخلافهء اکبرآباد اقامت داشت بنابر بعض مصالح ملکی شیخ ابوالفضل را طلبیدن ضرور دیده فرمانی به او نوشت که شیخ عبدالرحمن پسر خود را بر مهام مرجوعه نصب کرده جمیع افواج و خدم و حشم را همانجا گذاشته خود جریده روانهء حضور گردد و شیخ بموجب حکم پسر خود را با حشم و اسباب امارت و افواج در احمدنگر گذاشته با معدودی روانهء درگاه شاهی گردید و در آن ایام سلطان شاه یعنی جهانگیر در آله باس به سرتابی و نافرمانی میگذرانید و از طرف شیخ ابوالفضل آزردگی بسیار داشت و یقین خاطر داشت که چون شیخ از دکن به حضور رسد خاطر پدر را از من زیاده تر منحرف خواهد ساخت به استماع این خبر که شیخ جریده می آید تا بردیده راز سربسته خود براجه نرسنکه دیو ولد مدهکر که مسکن او در راه دکن و شریک و رفیق شاهزاده در تمرد و نافرمانبرداری بود در میان آورده گفت که سر راه شیخ گرفته کارش باتمام رساند نرسنکه دیو برین کار مستعد گشته متعهد این خدمت شد و بملک خود روانه گردیده خود را بر جناح استعجال بمسکن خویش رسانید و شیخ ابوالفضل در اجین رسید بعضی هوشیاران آمدن راجه نرسنکه دیو بموجب حکم شاهزاده بارادهء فاسد ظاهر کردند چون قضای شیخ رسیده بود بر این خبر التفاتی نکرده از آنجا روانهء پیشتر شد غرهء ربیع الاول سنهء چهل و هفت جلوس اکبر سنهء یکهزار و یازده هجری مابین قصبهء انتری و سرای راجه نرسنکه دیو با افواج راجپوتان از کمین گاه برآمد و قصد او ظاهر شد همراهان شیخ گزارش نمودند که ما را جمعیت قلیل است و غنیم لشکر بسیار دارد در قصبه انتری رفته باید نشست و بعد حصول جمعیت بیشتر روانه باید شد شیخ گفت که پادشاه مثل من فقیرزاده را سرفراز فرموده از حضیض خمول به اوج عروج رسانیده اگر امروز از پیش این دزد گریخته خود را به نامردی موسوم سازم بکدام آبرو بحضور خواهم رفت و بهم چشمان چه روخواهم نمود آنچه در تقدیر است بمنصهء ظهور خواهد رسید این را بگفت و اسب برانگیخت مخالفان نیز اسبان را عنان دادند و جنگ واقع شد چون همراه شیخ مردم معدود بودند و غنیم جمعیت فراوان داشت غالب آمد اما شیخ بمقتضای شجاعت و جوانمردی ثبات قدم ورزیده داد مردانگی داد و حمله ها نمود جمعی کثیر از راجپوتان حمله آوردند و شیخ ابوالفضل بزخم نیزه برزمین افتاده به آخرت شتافت و همراهانش نیز کشته شدند راجه نرسنکه دیو سر شیخ جداکرده به خدمت شاهزاده درآله باس فرستاد شاهزاده بغایت خوشوقت شده در جای نالایق انداخت و مدتی همانجا ماند چون اکبر را کمال محبت با شیخ بود به استماع این سانحه از خود رفت و دست بیتابی بر روی و سینهء خود زد و نوعی آثار بی تابی و بیقراری از او بظهور رسید که لایق شأن او نبود رای یاران پترداس که بمنصب سه هزاری سرفرازی داشت و فوجدار آن حدود بود و شیخ عبدالرحمن ولد شیخ ابوالفضل با امرای دیگر به استیصال راجه نرسنکه دیو قاتل شیخ متعین شدند و حکم شد که تا سرآن بداختر نیارند دست از کارزار باز ندارند باز بر زبان پادشاه گذشت که در بدل سر شیخ سر آن بدگهر چه مقدار داشته باشد زن و بچه او را بدار باید کشید ملک او را بتمامه قاعاً صفصفا باید ساخت حق آن است که شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک در زمان خود کم همتا بود و مفصل احوال او به عبارتی که خود نگاشته درآخر احوال این پادشاه انشاءالله تعالی بجنسه استنساخ کرده آید چون حقیقت دانشمندی شیخ مبارک و اولاد او بر اکبر ظاهر شد باقتضای قدرشناسی احضار آنها فرمود در سال دوازدهم جلوس ابوالفیض که در اشعار فیضی تخلص داشت و بزرگترین اولاد شیخ مبارک بود بملازمت پادشاه فیض اندوز گردید و در سال نوزدهم شیخ ابوالفضل را که از فیضی خردتر بود پادشاه پیش خود خواند او تفسیر آیه الکرسی به نام اکبر نوشته بشرف حضور مشرف شد و پسند خاطر پادشاه افتاد چون بمزید هوش و اکثر علوم اختصاص داشت روز به روز مورد الطاف بیکران و مشمول اعطاف بی پایان گشته پایهء قدر او از امرای عظام و وزرای کرام درگذشت و مقرب و مستشار پادشاه گشت بمرتبه ای که محسود جمیع مقربان درگاه گردید و شاهزادگان باتفاق ارکان دولت درصدد آن شدند که قابو یافته او را از بیخ براندازند تا آنکه چنین اتفاق افتاد که شیخ مبارک پدر او در زمان حیات خود تفسیری برای قرآن مجید درست تصنیف کرده بود و نام پادشاه درآن نیاورده شیخ بعد رحلت پدر بی آنکه موافق رسم دنیا عنوان کتاب را به نام پادشاه موشح گرداند نسخه های بسیار نویسانیده باکثر ولایات و بلاد اسلام فرستاد چون این معنی بعرض اکبر رسید از غروری که داشت سخت برآشفت و شیخ ابوالفضل را مورد عتاب گردانید شاهزاده سلیم که از شیخ آزرده خاطر میبود و امرای دیگر که از خودرائی و بی پروائی او جراحتها در دل داشتند، قابو یافته بسخنان بیهوده رنجش پادشاه افزودند و شیخ ابوالفضل از کورنش منع گردید اما شیخ در زمان تقرب مکرر بعرض میرسانید که من غیر از حضرت پادشاه دیگری را نمیدانم و به شاهزادها نیز التجا نمی آرم از این جهت همگنان از من آزرده میباشند و اکبر این معنی را نیک میدانست و شیخ را بسیار می خواست و از مصاحبت او بسیار محظوظ بود بعد چند روز تقصیرش معاف کرده باز مشمول عنایت فرمود و جدائی او از حضور تا ضرور نمیدید جایز نمیداشت تا آنکه بحسب قضا بتقدیم خدمات دکن مأمور و چنانکه مسطور شد بعداوت شاهزاده سلیم بی جهت ظاهر مقتول گشت. مقالات او حکایت کمالاتش میکند - انتهی.
(1) - زن غیرمحترمه مانند متعه و امثال آن که مرد بر سر زن عقدی یا محترمهء خود گیرد و ظاهراً کلمه مغولی است:
گنده پیران شوی را قمّا دهند
زانکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی.
(2) - کیبیدن؛ انحراف از. میل از:
یا رب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امّت و از راهشان مکیب.
شهید بلخی.
ابوالفضل و ابوالفیض اکبرشاه را در آزادی مذهبی تحریص میکردند. این دو نفر برادر بودند و یکی در سال دوازدهم و دیگری در سال هیجدهم سلطنت اکبرشاه داخل خدمت وی گشتند در صحت عمل و تقوی و علم و بلندی فکر ممتاز بودند. ابوالفیض را اول شاعر فارسی میدانند که درهند بوجود آمده و نیز در زبان سنسکریت یدی داشت و شعر و ادب و فلسفهء هندوان را بفارسی نقل کرد و از نظر اکبرشاه گذرانید اما ابوالفضل در مسائل سیاسی و نظم امور مملکت قریحه ای شایان ملاحظه داشت و اکبرشاه تدبیر مملکت را بدو گذاشت او نیز در ادب و تحریر و انشاء مانند برادر ماهر بود چنانکه اکبرنامه را در تاریخ سلطنت اکبرشاه تألیف کرد و این کتاب برای مورخین بسیار نافع و ذی قیمت است و از جملهء فصول و ابواب آن یکی آئین اکبری است در طرز تشکیل و نظم و آمار کل مملکتی و این کتاب1004 ختم شده است. و نیز او راست: رساله ای در اخلاق بنام موارد الکلم و این کتاب مانند تفسیر برادر او فیضی غیر منقوط است. و خود ابوالفضل در اکبرنامه در شرح حال خود و اجداد خویش شرحی مشبع دارد و ما قسمتی از آن را اختصاراً نقل میکنیم: نفس قدسی مرا با بدن عنصری در سال چهار صد و هفتاد و دوم جلالی مطابق نهصدو پنجاه و هفت هلالی از مشیمهء بشری به نزهتگاه دنیا خرامش شد در یکسال و کسری شیوا زبانی کرامت فرمودند و در پنج سالگی آگاهیهای غیرمتعارف روآورد دریچهء سواد گشودند در پانزده سالگی خزائن دانش پدربزرگوار را گنجور آمد جوهر معانی را پاسدار امین شد و پابرسر گنج نشست و شگفت تر آنکه از گردش سپهر بوقلمون همواره خاطر از علوم مکتسبی و رسوم زمانی دل زده و خواهش رمیده و طبع در گریز بود و بیشتری اوقات کمتر می فهمید پدر برنمط خویش افسون آگهی دمیدی و در هر فنّی مختصری تألیف فرموده بیاد دادی و مرا اگر چه هوش افزودی از دبستان علوم چیزی دلنشین نیامدی گاه مطلقا درنیافتی و زمانی اشتباه ها پیش راه گرفتی و زبان یاوری نکردی که آنرا برگوید حجاب الکنی می آورد یا تنومندی سخن گذاری نداشت در آن انجمن بگریه افتادی و به نکوهش خود در شدی در این اثنا بیکی از مظاهر گوئی علاقهء خاطر پدید آمد و دل از آن کم بینی و کوتهی شناخت بازماند روزی چند برین نگذشته بود که هم زبانی و هم نشینی او جویای مدرسه گردانید و خاطر سرتاب رمیده را بدآنجا فرودآوردند و از نیرنگی تقدیر یکبارگی مرا ربودند و دیگری آوردند و حقایق حکمی و دقایق دبستانی پرتو ظهور انداخت و کتابی که بنظر نذر آمده بود روشن تر از خوانده نمایش داد اگرچه موهبتی خاص بود که از عرش تقدس نزول صعودی فرمود لیکن انفاس گرامی پدر بزرگوار و بیاد دادن نقاوه های هر علم و ناگسسته شدن این سلسله یاوری سترگ نمود و گزین اسباب گشایش گشت ده سال دیگر بروا گویهء خویش و افادهء مردم شب از روز نشناخت و گرسنگی از سیری [ متمیز ]نیارست کرد و خلوت را از صحبت تمیز نتوانست گردانید و یارای جداکردن غم از شادی نداشت غیر از نسبت شهودی و رابطهء علمی دیگر نمی فهمید آشنایان طبیعت از اینکه دو روز و سه روز سپری میشد و غذا وارد نمیآمد و نفس دانش اندوز را بدو میل نمیشد بحیرت درمیافتادند و اعتقاد میافزودند چنان پاسخ میداد که استبعاد از الف و عادت برخاسته بیمار طبیعت او بمعارضهء مرض چگونه از خوردن دست بازمیدارد و هیچ کس را شگفت نمیآید اگر توجه معنوی بفراموشی ببرد چرا عجب نماید اکثر متداولات از بسیار گفتن سخن و شنودن از برگشت و مطالب والا از کهن اوراق بتازه صفحهء دل آوردند بیشتر از آنکه گشایش یابد واز حضیض بیدانشی بر اوج شناسائی برآید سخنان بر پیشینیان می یافت و مردم خردسالی را دریافته سرباز میزدند و خاطر بشوریدی و دل ناآزمون بر جوشیدی و یکبارگی در مبادی حال حاشیهء خواجه ابوالقاسم بر مطول آوردند و آنچه بر ملا و میر میگفت و برخی دوستان مسوده کردی در آنجا یافته شد حیرانی افزای نظار گیان آمد دست از آن انکار بازداشته و بنظر دیگر دیدن گرفتند و روزن نایافت برآوردند و در شناسائی گشادند در نخستین هنگام تدریس حاشیه بر اصفهانی بنظر در آمد که از نصف بیشتر کرم خورده بود و مردم از استفاده ناامید، کرم زده دور ساختم و کاغذ سفید پیوند دادم در نورستان سحری باندک تأمّلی مبدأ و منتهای هرکدام دریافته باندازهء آن مسوده مربوط نگاشته به بیاض برد در این اثناء آن کتاب درست پدید آمد چون مقابله شد دوجا تغییر بالمرادف و سه چهار جا ایراد بالمتقارب شده بود همگنان بشگفت زار افتادند هرچند آن نسبت فوادی افزودی فروغ دیگر باطن را افروختی در بیست سالگی نوید اطلاق رسید و دل از اولین پیوند برگرفت و سراسیمگی نخستین رو آورد و آراستگی فنون با نوباوهء جوانی شورش افزا و دامن داعیهء فراخ و جهان نمای دانش و بینش در دست طنطنهء جنون تازه بگوش رسیدن گرفت و دست از همه بازداشتن آویزش نمود در آن هنگام شاهنشاه فرهنگ رای مرا یاد فرمود و از گوشهء خمول برگرفت چنانکه در خواتیم و برخی بتقاریب آورده نیایش گری نمود اینجا نقد مرا عیار برگفتند و گران سنجی را بازار پدید آمد و زمانیان بنظر دیگر نگریستند و چه گفتگوها رویداد و چه نصرتها چهره افروخت امروز که اواخر سال چهل و دوم الهی است باز دل پیوند می گسلاند و شورش نو در باطن پا افشرده نمیدانم که کار بکجا خواهد انجامید و در کدام بارانداز سفر واپسین خواهد شد لیکن از آغاز هستی تا حال تواتر آلای الهی مرا در کنف حمایت خود گرفته است، گرانبار امید است که آخرین نفس در رضامندی مصروف گردد و سبک دوش خود را به آرامگاه جاوید رساند از آنجا که شمارهء نعم ایزدی یک گونه سپاس گذاریست لختی از آن مینویسد ودل را نیرو می بخشد نخست نعمتی که درخود یافت نژاد بزرگ بود بوکه تردامنی این کس را بپاکی نیاکان چاره شود و گزین مداوای علاج شورش درونی آید [ چنانکه ] درد را بدارو و آتش را به آب و گرم را بسرد و عاشق را بدیدار.
دویم سعادت روزگار و ایمنی زمان هرگاه بزرگان باستانی بمعدلت بیگانگان تفاخر نمایند من اگر به نیروی پادشاه صورت و معنی نازش کنم چرا شگفت نماید.
سوم طالع مسعود که مرا در چنین خجسته روزگار از مشیمهء تقدیر برآورد و ظلال قدسی سلطنت بر من اوفتاد. چهارم شرائف الطرفین از پدر لختی گزارش نمود واز آن دودمان عفت چه نویسد مکارم رجال را فراهم داشت و همواره وقت گرامی بستودگی اعمال آرایش دادی آزرم را با نیروی دل یکجا کرده بود و کردار را باگفتار پیوند یک جهتی داده. پنجم سلامتی اعضا و اعتدال قوی و تناسب آن. ششم امتداد ملازمت این دو گرامی ذات قدسی حصاری بود از آفتهای درونی و برونی و پناهی از حوادث انفسی و آفاقی. هفتم بسیاری صحت و نوشداروی تندرستی. هشتم منزلت شایسته. نهم بیغمی از روزی و خرسندی بحال. دهم شوق روزافزون رضاجوئی والدین. یازدهم عاطفت پدر بیش از حوصلهء روزگار بعنایتهای گوناگون نواختی و به ابوالاَبائی دودمان والا اختصاص دادی. دوازدهم نیازمندی درگاه ایزدی. سیزدهم در یوزهء زاویه نشینان حق گزین و خردپژوهان درست عیار. چهاردهم توفیق بردوام. پانزدهم فراهم آمدن کتب در اقسام علوم بی مذّلت خواهش، رازدان هرکیش آمد و دل از بسیاری واسوخت. شانزدهم پیوسته تحریض نمودن پدر بر شناسائی و مرا بخیالات پریشان نگذاشتن. هفدهم، هم نشینان سعادت افزا. هیجدهم، عشق صوری که شورش خاندانها و زمین لرز بایستها باشد مرا رهبر منزل گاه کمال آمد و از نیرنگی بوالعجب لحظه لحظه شگفتی نو براندوزد و زمان زمان بتحیر فرو شود. نوزدهم، ملازمت گیهان خدیو که ولادتی دیگر بود و سعادتی تازه. بیستم، برآمدن از رعونت بمیامن ملازمت گیتی خداوند. بیست و یکم، رسیدن بصلح کل ببرکات التفات قدسی لختی از گفت بخموشی آمد و به نیکان هرطایفه آشتی نمود بدان را عذر پذیرفته طرح مصالحت انداخت الله تعالی از لوامع آگهی نقش بدی دور سازد. بیست و دویم، ارادت خدیو خدا آگاهان. بیست و سیم، برگرفتن و اعتبار بخشودن اورنگ نشین فرهنگ آرای بی سفارش دیگران و تکاپوی من. بیست و چهارم، برادران دانش آموز سعادت گزین رضاجوی نیکوکار از مهین برادر خود چه گوید که با آن کمالات صوری و معنوی بیرضای خاطر من شوریده حال قدمی برنمیداشت و خود را وقف دلجوئی می کرده سرکردگی را پای مرد بودی و نیک اندیشی را دست مرد و در تصانیف خود چنان میسراید که مرا توانائی سپاس نیست چنانکه در قصیدهء فخریه بسی مباهات فرموده ولادت او در سال چهارصد و شصت و نه جلالی مطابق نهصد و پنجاه و چهار هجری است محمدت او را به کدام زبان نویسد لختی در این نامه نگاشته و درد دلی بیرون داده وآتشکده به آب بیان فرونشانده و سیلاب را بند شکسته و ناشکیبائیرا پای مردد شده تصانیف او که ترازوی گویائی و بینائی است و مرغزار مرغان داستان زن مدحت سرائی کنند و خبر کمال او گویند و یاد شمائل او نمایند.
دیگر شیخ ابوالبرکات ولادت او در شب هفتم مهر ماه جلالی سال چهارصد و هفتاد و پنج موافق شب هفدهم شوال نهصد و شصت قمری اگر چه پایهء والای آگهی نیندوخته لیکن بهرهء فراوان دارد و در معامله دانی و شمشیر آزمائی و کارشناسی از پیش قدمان شمارند و در نیک ذاتی و درویش پرستی و خیرسگالی امتیاز تمام دارد. دیگر شیخ ابوالخیر ولادت او روز آبان دهم اسفندارمذسال چهارم الهی معاضد دوشنبهء بیست و دوم جمادی الاولی سال نهصد و شصت و هفتم هلالی. مکارم اخلاق و شرائف اوصاف خوی ستودهء اوست مزاج زمانه را نیک شناسد و زبان را بسان سایر اعضا بفرمان خود دارد. دیگر شیخ ابوالمکارم، ولادت او در شب آذرمرد [ ظ: اورمزد ] غرهء اردیبهشت سال چهارم الهی مطابق دوشنبهء بیست و سیم شوال نهصد و هفتاد و شش اگر چه در مبادی حال لختی بشورش درشد نفس گیرای پدر بزرگوار او را بر جادهء درستی و هنجار آورد و بسیاری از معقول و منقول پیش آن دانای رموز انفسی و آفاقی تعلیم یافت و لختی پیش تذکرهء حکمای پیشین امیر فتح الله شیرازی تلمذ نمود بدل راه دارد امیدکه بساحل مقصود کامیاب گردد. دیگر شیخ ابوتراب ولادت او روز رش هجدهم بهمن ماه سال بیست و پنجم الهی موافق جمعهء بیست و سوم ذی الحجهء نهصد و هشتادو هشت قمری. اگر چه والدهء او دیگر است لیکن سعادت دربار دارد و بکسب کمالات مشغول. دیگر شیخ ابوالحامد ولادت او روز خرداد ششم دیماه سال سی وهشت الهی موافق دوشنبهء سیم ربیع الاخر هزارودویم. و دیگر شیخ ابوراشد ولادت او روز اسفندارمذ پنجم بهمن ماه الهی سال سی وهشت مطابق دوشنبهء غرهء جمادی الاولی سال مذکور این دو نوباوهء خاندان سعادت اگر که از قمّا(1)اند لیکن آثار اصالت از جبین ایشان پیداست و آن پیر نورانی از مقدم ایشان خبرداده نام مقرر گردانیده بود و پیشتر از ظهور آنها رخت هستی بربست امید که به انفاس گرامی او هم نشین دولت نیک روزی گردند تا نیکوئیهای گوناگون فراهم آید برادر نخستین رخت هستی بربست و عالمی را در غم انداخت امید که دیگر نونهالان برومند را در نشاط کامرانی و سعادت دو جهانی درازعمر گرداناد و بخیرات صوری و معنوی سربلندی بخشاد. بیست و پنجم پیوند کدخدائی بخاندان آزرم شد و دودمان دانش و خاندان اعتبار پذیرفت کاشانهء ظاهر را رونقی و نفس کج گرا را امهای (؟) پدید آمد و هندی و ایرانی و کشمیری نشاط خاطر گشتند. بیست و ششم گرامی فرزند سعادت افزا روزی گشت ولادت او در شب رش هجدهم دیماه سال شانزدهم الهی موافق شب دوشنبهء دوازدهم شعبان نهصد وهفتاد و نهم، پدر بزرگوار او راعبدالرحمن موسوم گردانید اگر چه هندوستان زاد است اما مشرب یونانی دارد و دانش می اندوزد و از سود و زیان روزگار فراوان آگهی اندوخته و آثار نیکبختی از ناصیهء او پیداست و خدیو والا قدر او را بکوکهای خود منتسب گردانید. بیست وهفتم دیدار نبیره شب انیران سی ام مردادماه الهی سال سی و شش مطابق جمعهء سیم ذی القعدهء نهصد و نود ونه هلالی در ساعت سعادت افزا فرزندی نیک اختر بدید آمد عنایت ایزدی روی آورد گیتی خداوند آن نونهال سرابستان سعادت را بشوتن نام نهاد امید که بجلائل کمالات دینی و دنیاوی فایض گردد و بسعادت جاوید نشاط اندوزد. بیست و هشتم دوستی مطالعهء کتاب اخلاق، بیست ونهم آگهی یافتن از نفس ناطقه سالهای دراز بمقدمات بیانی و عیانی طلبکار بود با صاحبان این دو روش آمیزش بسیار شد و دلائل ذوقی و شهودی و اکتسابی و نظری بنظر در آمد راه شبهه بستگی نیافت و خاطر آرام نگرفت بمیامن عقیدت این گره گشودند و دلنشین آمد که نفس ناطقه لطیفه ای است ربّانی سوای بدن او راست تعلقی خاص به این پیکر عنصری. سی ام آنکه از پارساگوهری شکوه بزرگان صورت، مرا از گفتار حق باز نداشت و دانش و بینش اندوز را رهزن نیامدیم گزند مالی و جانی و ناموسی تفرقه در این عزیمت نینداخت و رفتار آب کردار جویباری کرد. سی ویکم بی میلی دل باعتبارات دنیا. سی ودوم توفیق نگاشتن این گرامی نامه اگر چه عنفوان این کتاب الهی محمدت ایزدیست که به زبان نیرنگی اقبال روزافزون میسر آید و سپاس نعمت رسیدگی برزفان قلم میگذارد ولیکن هرگونه آگهی را چشمه ساریست و گروها گروه دانش را معدن جد پیشکان کارگر را رهنمون و هزل سرایان خنده فروش را از او نصیبه خُردانرا سرمایهء نشاط و جوانانرا اسباب رعونت و پیران تجارب روزگاران یکجا یابند و بخشندگان زر و سیم عالم آئین مردمی از او شناسد گوهر بینائی را روز نگاه خرم کیان آزادیرا زمین پرورده، صبح سعادت را روزن نهر کارگاه هنر ژرف دریای گوهر آفرینش، ناموس آرایان سعادت نهاد روش از او آموزند و دین داران حق پژوه به دیدبانی نامهء اعمال عشرت اندوزند، بازرگانان هر متاع آئین سود برگیرند و جان نثاران عرصهء گندآوری لوحهء همت آموزی از او برخوانند. تن گدازان نفس آرائی آئین نکوکاری از او بردارند، اخلاص طرازان بخت آور از او ذخایر بی منتها فراهم آورند، آرامش گزینان نزهتگاه حقیقت بیاوری آن کامیابِ خواهش گردند از این نعمتهای گوناگون مژدهء آن میرسد و دل سامعه افروز میشود که خاتمهء کار بر نیکوئی شود و ابدی سعادت یاوری نماید اگر چه پور مبارک امروز مورد اضداد و عبرت نامهء جهانیان است و هنگامه های مهر و کین در شورش ایزدپرستان حقیقت پژوه ابوالوحده گویند و یگانهء بندهء دادار بیهمال شمارند و گندآوران عرصه دلاوری ابوالهمه نام نهند و از یکتائیان هستی دشمن اندیشند و خرد همواره با ابوالفطرتی بسر آید و از گزیده مردم این دودمان عالی شناسد در دفاتر عوام که آشوبخانهء بی تمیزی است برخی به پرستاری دینی نسبت دهند و از فرورفتگان این گرداب پندارند و طایفه ای از منهمکان کفر و الحاد انگارند و از نکوهش و سرزنش انجمنها پرسازند ولله الحمد که از این مراتب از تماشای شگرف کاری روزگار بیرون نمیشود و بر نکوهندگان و مدحت سرایان از خیر سگالی بیرون نمیرود و زبان و دل را بنفرین و آفرین نمی آلاید. این بود ترجمهء حال شیخ ابوالفضل به نص عبارت وی در آئین اکبری که بعد از تصرف یسیر بجنسها منقول افتاد و اما شرح تشریع و ایجاد دین الهی در قلمرو جلال الدین محمد اکبر که بتدبیر و سعی شیخ ابوالفضل مذکور بمنصهء ظهور رسید چنانکه نواب سید غلامحسین طباطبائی رضوان الله علیه در مقدمهء کتاب سیرالمتأخرین آورده بدین سیاق است که شیخ عبدالله بن شیخ شمس الدین سلطان پوری در عهد شیرشاه بصدرالاسلام و در زمان همایون بشیخ الاسلام و در وقت اکبر بمخدوم الملک ملقب و نهایت جاه طلب متعصب دنیادوست بود چنانکه شیخ عبدالقادر بداوونی با وجود اتحاد مذهب و مناسبت تمام در عمل و طبیعت در کتاب خود می نگارد که چون مخدوم الملک معاتب پادشاه گشته درگذشت خزائن و دفائن بسیار از او پدید آمد از آن جمله چندین صندوق خشت طلا بود که از گورستان خانهء او که ببهانهء اموات خود دفن کرده بود برآوردند و اینهمه با جمیع اموال و کتب اندوخته او داخل خزانهء عامره پادشاه گشت و شیخ عبدالنبی صدر کذلک مردی متعصب جاه طلب از اولاد ابوحنیفهء کوفی در اوایل عهد اکبر اقتدارش بجائی رسیده بود که یک دوبار پادشاه خود کفش او را پیش او گذاشت و افاغنه خود ملاپرست و در ظاهر اسلام نهایت بکمال تعصب می باشند و همایون مرتبهء ثانی بمجرد تسلط بربلاد هند از بام افتاده بمرد و اکبر نهایت جوان در طفلی سلطنت یافته انفصال دعاوی عظیمه بلکه اکثر امور سلطانی به رای و رویه همین دو کس و اشباه و اتباع اینها سپرده خود بعیش و طرب و لهو و لعب میگذرانید اینها بنابر حب جاه و نفس پرستی و شدت و تعصب هرکرا اندک مورد التفات پادشاه و از مسلک و مشرب خود بیگانه میدیدند بهر حیله و بهانه که میتوانستند به نام حراست و حمایت شرع و اسلام بقتل او کمر بسته نمیگذاشتند که سری برفرازد خصوص با کسانی که بظاهر هم پیشهء آنها بوده در باطن نسبتی به آنها نداشته اند نهایت عناد می ورزیدند چنانچه شیخ ابوالفضل و پدرش شیخ مبارک و شیخ فیضی نیز بدام آنها افتاده بتأیید الهی از آن بلای ناگهانی بهزار دشواری و جگرخواری نجات یافته به اوج عزت و اختصاص رسیدند و در ضمن احوال شیخ ابوالفضل این ماجرا پیرایهء ایضاح یافت و کار بجائی رسیده بود که خلق زیاده از حد و حصر را بدستیاری سعی آن بی دینان خون ناحق ریخته شد و آنچه از مجموع حکایات و تقریرات نقلهء اخبار آن عصر مستفاد میشود هر دو مقتدای مذکور نهایت متعصب و اظهار تصلب آنها در ظواهر دینداری فقط برای حب جاه و نفس و هواپرستی بوده بوئی از ایمان بمشام جان اینها و اتباعش مثل عبدالقادر بداوونی و غیرذلک نرسیده بود و از شدت تعصب و خودرائی فتواهای عجیبه میدادند چنانچه شیخ عبدالقادر بداوونی مینویسد که مخدوم الملک فتوی داد که در این ایام بحج رفتن فرض نیست چون پرسیدند گفت راه مکه منحصر در عراق است یا دریا در راه عراق ناسزا از قزلباشان باید شنید و در راه دریا عهد و قول از فرنگی گرفته زبونی باید کشید و در آن عهدنامه صورت حضرت مریم و حضرت عیسی مصور کرده اند حکم بت پرستی دارد پس بهر دو صورت سفر ممنوع است ارباب ذهن و ذکا از این مقوله مرتبهء اجتهاد آن مدعی فقاهت و دینداری توانند فهمید و بداوونی در احوال خود مینویسد که هرچند شیخ مبارک را بحسب استادی بر من حق عظیم است لیکن چون او و پسرانش غلو در انحراف از مذهب حنفی داشتند مرا آن حجت سابق نماند و نیز برای استشهاد و استحکام قول خود از مخدوم الملک نقل میکند که او هرگاه شیخ ابوالفضل را در اوایل عهد اکبر میدید میگفت که چه خللها از این مرد در دین برنخیزد سببش جز این نبود که شیخ ابوالفضل و پدرش شیخ مبارک بنابر عقل و تدین مثل اینها مولع در قتل بندگان خدا بلکه مجوز قتل مردم بمحض گمان تشیع یا پیروی عقل در مسائل مختلف فیها نبودند و بطفیل آن هر دو مرائی دنیاپرست مرتبهء تعصب عوام بحدی رسیده بود که در مبادی سال سی و سوم اکبر فولاد برلاس نام منصب دار ملااحمد تهتهئی را که شیعی مذهب بود بعداوت کیش تشیع از او رنجیده شبی ببهانه ملا را از خانه اش برآورده بزخم خنجر مجروح ساخت و اکبر که در آن ایام دین الهی اختراع نموده از قید عصبیت برآمده بود برلاس مذکور را بپای فیل بسته در شهر لاهور گردانید تا هلاک شد و ملای مقتول بعد از قاتل بسه روز درگذشت و بعد از دفن ملا احمد شیخ فیضی و شیخ ابوالفضل بر قبرش مستحفظان برگماشتند با وجود اینهمه اهتمام مردم لاهور بعد از نهضت اردوی پادشاه بکشمیر جثهء ملا را برآورده به آتش تعصب و عناد سوختند و برای خوذ ذخیره اندوختند القصه چون مؤتمن الدوله شیخ ابوالفضل بنهایت مرتبه تقرب اکبر پادشاه مخصوص گشت و علامهء زمان حکیم فتح الله شیرازی و دیگر امرا و علمای عراق و شیراز بدربار اکبر فراهم آمدند شیخ ابوالفضل با علامهء مرقوم و دیگر دانشوران همرای و همزبان گشته در تدارک ستمکاری و خون ریزی متعصبان معاند مذکور کمر همت محکم بست چون بچاره گری نشست دید که پادشاه خودپرست و عالی جاه است از مذهب خود برگشته دنباله روی نخواهد کرد و با این مذهبی که دارد و بنائی که از مدتها استحکام یافته عالمی بباد فنا خواهد رفت ناچار اکبر را ستوده و فوق مرتبه ای که داشت وانموده از قید تعصب برآورد و به معنی ظل اللهی که صلح کل نتیجهء آن است آگهی داده بندگان خدا را از چنگال سفاکی بی باکان مذکور و اتباع آنها نجات و رستگاری بخشید و بنای آن بدین نمط گذاشتند که پادشاه را اول آهسته آهسته برخبث نیت آنها و جمع مال و طلب جاهی که در دل داشتند آگهی داده چنین وانمودند که پادشاه از این بر خود بستگان نام ریاست اسلام بهمه وجوه لایقتر و مستحق این مرتبه و مقام است چون این سخن دلنهاد پادشاه شد در شروع سال بیست و چهارم جلوس، روزی در حضور پادشاه با قضات و علما گفتگوی مسئله ای که مختلف فیه مجتهدین میباشد در میان آورده سخن بدینجا رسانیدند که سلطان را هم مجتهد میتوان گفت یا نه و شیخ مبارک پدر مؤتمن الدوله ابوالفضل که اعلم علمای زمان خود بود حسب الامر تذکره ای در این خصوص نگاشته و بمهر خود مختوم گردانیده بعلمای عصر که در اردو حاضر بوده اند سپرده فتوی خواست علما مرضی پادشاه از فحوای سؤال دریافتند بعد تأمل و امعان نظر در معانی آیهء کریمهء اطیعوالله و اطیعواالرسول واولی امر منکم و دیگر احادیث و اقوال که در این باب ورود یافته همگی حکم کردند که مرتبهء سلطان عادل عندالله زیاده از مجتهد است که چه نص اولی الامر مؤید وجوب اطاعت سلاطین است علی رایهم نه معاضد مجتهدین و حضرت پادشاه اعدل و افضل و اعلم با الله است اگر در مسائل دین که مختلف فیه علما است یک طرف را از جانبین اختلاف از جهه تسهیل معاش بنی آدم و صلاح حال اهل عالم اختیار نموده به آن جانب حکم فرماید اطاعتش برکافهء انام لازم و ایضاً اگر بر اجتهاد خود حکمی از احکام که مخالف نص نباشد بنابر مصلحت عام قرار دهد مخالفت از آن حکم موجب سخط الهی و عذاب اخروی و خسران دنیوی و دینی است و همه برآن تذکره مهرهای خود زدند بعد ازآن مخدوم الملک و عبدالنبی صدر را احضار نموده مأمور بمهر و دستخط گردانیدند آنها نیز طوعاً و کرهاً مهر و دستخط خود نمودند و کان ذلک فی شهر رجب سنه سبع و ثمانین و تسعمائه من الهجره المقدسه النبویّه چون محضر درست شد و احکام خاطرخواه پادشاه که مطابق بصلاح خیرطلبان خلق الله بود شیئاً فشیئاً اجری یافت مخدوم الملک و شیخ عبدالنبی ماًمور به گزاردن حج گشته اخراج یافتند و علمای تعصب پیشه دیگر نیز به تعیین قضای ولایات دور دست از حضور مهجور گشته و از دارالسطنه دور افتادند و خیرطلبان خلق خدا اصلاح حال عالم و ابقای جان و مال و عرض و ناموس بنای آدم در افساد عقیدهء سلطان زمان دانسته اکبر را واضع و محدث دین الهی گردانیدند و دین الهی عبارت است از صلح کل و جایدادن جمیع عباد در کنف حمایت خود به اقتضای معنی ظل اللهی و حاصلش آنکه با احدی تعصب نباشد و هر کسی در سایهء رأفت او برآساید بدین تدبیر جهانیان از دست ایذا و ضرار اشرار خلق آسودند و فارغ البال راه زندگی پیمودند و مخدوم الملک که بمکهء معظمه رسید شیخ بن حجر مکی صاحب صواعق محرقه در آن زمان زنده و مقیم مکه بود به اعتبار مناسبت تعصب استقبال مخدوم الملک نموده احترام او بسیار نمود و درون شهر آورده در کعبه را در غیرموسم برای او گشود تا زیارت نمود و آن جوفروش گندم نما که در صورت دینداری طالب دنیا بود چون از پادشاه و امرای موافق نهایت کبیده(2) بود در مجالس و محافل نسبت بپادشاه و امرا سخنان ناخوش مثل ارتداد از دین و رغبت به کفر که اکثر افترا بود ذکر می نمود و این سخنان او به گوش پادشاه رسیده باعث کمال انضجار خاطرش میشد و شیخ عبدالنبی صدرهم کذالک بعد اندک مدت که خبر بغی محمد حکیم میرزا برادر اکبر شنیدند و خبر مسخر شدن لاهور به دست میرزای مذکور نیز رسید به طمع ریاست وحب جاهیکه داشتند بی تاب گردید هر دو معاودت به هند نموده به احمدآباد گجرات رسیدند در این اثنا بعضی بیگمات محل اکبر پادشاه که بحج رفته بودند نیز ادراک سعادت طواف نموده برگشتند و ببلدهء مذکوره رسیدند و آن هر دو بعد ورود در هند اکبر را به اقتدار دیده بر خود ترسیدند بضرورت و ناچاری رجوع به بیگمات مذکور نموده در استشفاع جرائم خود توسل به آنها جستند و زنهای مستوره بعد ورود سفارش آنها کردند اکبر که نهایت از آنها آزرده و انتقام الهی نیز بر آنها لازم افتاده بود در ظاهر پاس زنها داشته مردم خود فرستاد که آنها را مخفی از آن نسوان مسلسل کرده بیارند مخدوم الملک از کمال خوف و بیم در راه قالب تهی کرد و دوستانش نعش او را مخفی در جالندهر آورده دفن نمودند و مال بسیار از خانهء او برآمده به خزانهء پادشاه رسید و عبدالنبی را بعد ورود به پای محاسبه در آورده حوالهء شیخ ابوالفضل نمود و در قید بمرد چون او را با شیخ عداوت دیرینه بود شیخ ابوالفضل متهم شد که عمداً او را کشته است و این مذهب الهی که آسایش غیرمتناهی خلق خدا در آن بود تا عهد جهانگیر رواج داشت باز از عهد شاه جهان تعصب مذهب شروع شده در عهد عالمگیر شدت پذیرفت از تقریر شیخ ابوالفضل در ذکر احوال خودش و محافظت قبر ملا احمد بگماشتن مستحفظان از شیخ ابوالفضل و برادرش که بعمل آمده و در ذکر کشته شدنش فولاد برلاس گذشت دلالت بر تشیع او و پدرش مینماید والعلم عندالله و اما تفصیل شهادت و قتل شیخ ابوالفضل بن مبارک هم بتصریح نواب سید غلامحسین طباطبائی در مقدمهء سیرالمتاخرین چنان است که جلال الدین محمد اکبر در دارالخلافهء اکبرآباد اقامت داشت بنابر بعض مصالح ملکی شیخ ابوالفضل را طلبیدن ضرور دیده فرمانی به او نوشت که شیخ عبدالرحمن پسر خود را بر مهام مرجوعه نصب کرده جمیع افواج و خدم و حشم را همانجا گذاشته خود جریده روانهء حضور گردد و شیخ بموجب حکم پسر خود را با حشم و اسباب امارت و افواج در احمدنگر گذاشته با معدودی روانهء درگاه شاهی گردید و در آن ایام سلطان شاه یعنی جهانگیر در آله باس به سرتابی و نافرمانی میگذرانید و از طرف شیخ ابوالفضل آزردگی بسیار داشت و یقین خاطر داشت که چون شیخ از دکن به حضور رسد خاطر پدر را از من زیاده تر منحرف خواهد ساخت به استماع این خبر که شیخ جریده می آید تا بردیده راز سربسته خود براجه نرسنکه دیو ولد مدهکر که مسکن او در راه دکن و شریک و رفیق شاهزاده در تمرد و نافرمانبرداری بود در میان آورده گفت که سر راه شیخ گرفته کارش باتمام رساند نرسنکه دیو برین کار مستعد گشته متعهد این خدمت شد و بملک خود روانه گردیده خود را بر جناح استعجال بمسکن خویش رسانید و شیخ ابوالفضل در اجین رسید بعضی هوشیاران آمدن راجه نرسنکه دیو بموجب حکم شاهزاده بارادهء فاسد ظاهر کردند چون قضای شیخ رسیده بود بر این خبر التفاتی نکرده از آنجا روانهء پیشتر شد غرهء ربیع الاول سنهء چهل و هفت جلوس اکبر سنهء یکهزار و یازده هجری مابین قصبهء انتری و سرای راجه نرسنکه دیو با افواج راجپوتان از کمین گاه برآمد و قصد او ظاهر شد همراهان شیخ گزارش نمودند که ما را جمعیت قلیل است و غنیم لشکر بسیار دارد در قصبه انتری رفته باید نشست و بعد حصول جمعیت بیشتر روانه باید شد شیخ گفت که پادشاه مثل من فقیرزاده را سرفراز فرموده از حضیض خمول به اوج عروج رسانیده اگر امروز از پیش این دزد گریخته خود را به نامردی موسوم سازم بکدام آبرو بحضور خواهم رفت و بهم چشمان چه روخواهم نمود آنچه در تقدیر است بمنصهء ظهور خواهد رسید این را بگفت و اسب برانگیخت مخالفان نیز اسبان را عنان دادند و جنگ واقع شد چون همراه شیخ مردم معدود بودند و غنیم جمعیت فراوان داشت غالب آمد اما شیخ بمقتضای شجاعت و جوانمردی ثبات قدم ورزیده داد مردانگی داد و حمله ها نمود جمعی کثیر از راجپوتان حمله آوردند و شیخ ابوالفضل بزخم نیزه برزمین افتاده به آخرت شتافت و همراهانش نیز کشته شدند راجه نرسنکه دیو سر شیخ جداکرده به خدمت شاهزاده درآله باس فرستاد شاهزاده بغایت خوشوقت شده در جای نالایق انداخت و مدتی همانجا ماند چون اکبر را کمال محبت با شیخ بود به استماع این سانحه از خود رفت و دست بیتابی بر روی و سینهء خود زد و نوعی آثار بی تابی و بیقراری از او بظهور رسید که لایق شأن او نبود رای یاران پترداس که بمنصب سه هزاری سرفرازی داشت و فوجدار آن حدود بود و شیخ عبدالرحمن ولد شیخ ابوالفضل با امرای دیگر به استیصال راجه نرسنکه دیو قاتل شیخ متعین شدند و حکم شد که تا سرآن بداختر نیارند دست از کارزار باز ندارند باز بر زبان پادشاه گذشت که در بدل سر شیخ سر آن بدگهر چه مقدار داشته باشد زن و بچه او را بدار باید کشید ملک او را بتمامه قاعاً صفصفا باید ساخت حق آن است که شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک در زمان خود کم همتا بود و مفصل احوال او به عبارتی که خود نگاشته درآخر احوال این پادشاه انشاءالله تعالی بجنسه استنساخ کرده آید چون حقیقت دانشمندی شیخ مبارک و اولاد او بر اکبر ظاهر شد باقتضای قدرشناسی احضار آنها فرمود در سال دوازدهم جلوس ابوالفیض که در اشعار فیضی تخلص داشت و بزرگترین اولاد شیخ مبارک بود بملازمت پادشاه فیض اندوز گردید و در سال نوزدهم شیخ ابوالفضل را که از فیضی خردتر بود پادشاه پیش خود خواند او تفسیر آیه الکرسی به نام اکبر نوشته بشرف حضور مشرف شد و پسند خاطر پادشاه افتاد چون بمزید هوش و اکثر علوم اختصاص داشت روز به روز مورد الطاف بیکران و مشمول اعطاف بی پایان گشته پایهء قدر او از امرای عظام و وزرای کرام درگذشت و مقرب و مستشار پادشاه گشت بمرتبه ای که محسود جمیع مقربان درگاه گردید و شاهزادگان باتفاق ارکان دولت درصدد آن شدند که قابو یافته او را از بیخ براندازند تا آنکه چنین اتفاق افتاد که شیخ مبارک پدر او در زمان حیات خود تفسیری برای قرآن مجید درست تصنیف کرده بود و نام پادشاه درآن نیاورده شیخ بعد رحلت پدر بی آنکه موافق رسم دنیا عنوان کتاب را به نام پادشاه موشح گرداند نسخه های بسیار نویسانیده باکثر ولایات و بلاد اسلام فرستاد چون این معنی بعرض اکبر رسید از غروری که داشت سخت برآشفت و شیخ ابوالفضل را مورد عتاب گردانید شاهزاده سلیم که از شیخ آزرده خاطر میبود و امرای دیگر که از خودرائی و بی پروائی او جراحتها در دل داشتند، قابو یافته بسخنان بیهوده رنجش پادشاه افزودند و شیخ ابوالفضل از کورنش منع گردید اما شیخ در زمان تقرب مکرر بعرض میرسانید که من غیر از حضرت پادشاه دیگری را نمیدانم و به شاهزادها نیز التجا نمی آرم از این جهت همگنان از من آزرده میباشند و اکبر این معنی را نیک میدانست و شیخ را بسیار می خواست و از مصاحبت او بسیار محظوظ بود بعد چند روز تقصیرش معاف کرده باز مشمول عنایت فرمود و جدائی او از حضور تا ضرور نمیدید جایز نمیداشت تا آنکه بحسب قضا بتقدیم خدمات دکن مأمور و چنانکه مسطور شد بعداوت شاهزاده سلیم بی جهت ظاهر مقتول گشت. مقالات او حکایت کمالاتش میکند - انتهی.
(1) - زن غیرمحترمه مانند متعه و امثال آن که مرد بر سر زن عقدی یا محترمهء خود گیرد و ظاهراً کلمه مغولی است:
گنده پیران شوی را قمّا دهند
زانکه از پیری و زشتی آگهند. مولوی.
(2) - کیبیدن؛ انحراف از. میل از:
یا رب بیافریدی روئی بدین مثال
خود رحم کن بر امّت و از راهشان مکیب.
شهید بلخی.