تبعت
[تَ بِ عَ] (ع اِ) تبعه. عاقبت بد :خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند سخت بترسید از تبعتی دیگر که بدو بازخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص268 و چ فیاض ص 267). بعجب بماندم از حرص و مناقشت با یکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص371). افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص615). اگر از تبعت آن بسلامت بجهد کاری تمام...باشد. (کلیله و دمنه). چون صورت حال بشنید معلوم کرد که آن زلت چندان تبعت و زحیر ندارد و آن جنایت اثم کبیر نه. (مقامات حمیدی). رجوع به تبعه شود.