تألیف
[تَءْ] (ع مص) جمع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جمع نمودن. (منتهی الارب). جمع نمودن با ترتیب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سازواری دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (دهار) (ترجمان علامهء جرجانی). دو چیز یا چند چیز را با هم پیوستگی و ربط دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سازگاری دادن دو چیز یا بیشتر را بهم. (فرهنگ نظام). تألیف چیزی را؛ پیوستگی دادن قسمتی از آن بقسمتی. (از اقرب الموارد). ||تألیف بین کسان؛ ایجاد الفت دوستی میان آنان. (از اقرب الموارد). تألیف بین دو تن؛ ایجاد دوستی میان آنان. (از قطر المحیط). ||تألیف و ترکیب اضداد، اصلاح ذات البین و دیگر صاحب صفات متضاده. (انجمن آرای ناصری). تألیف کتاب؛ گرد آوردن مسائل آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مُؤَلَّف. (اقرب الموارد). گرفتن مطالب و واقعات از کتب عدیده و در یک کتاب نوشتن. (فرهنگ نظام). نوشتن کتابی که در آن از چند کتاب دیگر مطالب مختلفه را استخراج نموده جمع نمایند برخلاف تصنیف. (ناظم الاطباء). گاهی تألیف که مصدر است بمعنی اسم مفعول نیز می آید در این صورت کتابی باشد که در آن از چند کتب مطالب شتی را جمع نموده باشند و این مستفاد است از کتب لغت و شروح. (غیاث اللغات) (آنندراج). اسم مفعول تألیف یعنی تألیف شده مثل اینکه گوئیم این کتاب تألیف فلان است یعنی او آن را تألیف کرده است. این معنی مجاز از معنی دوم است. (فرهنگ نظام). ج، تآلیف. مجازاً در تداول فارسی بر کتاب یا دفتر مدون اطلاق شود : در ستایش وی [محمود وراق] سخن دراز داشتم و تا ده پانزده تألیف نادر وی در هر بابی دیدم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص262).
نکته ای رانده ام که تألیفی ست
قطعه ای گفته ام که دیوانی ست.مسعودسعد.
و خوانندهء این کتاب باید که وضع و غرضی که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد. (کلیله و دمنه). ||هزار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). تألیف الف. تکمیل آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ||تألیف اَلِف؛ نوشتن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ||آنکه هر حرف متصل را با متصل عنه جمع کند. (نفایس الفنون، علم خط). ||تألیف، در اصطلاح عبارت است از قرار دادن اشیاء بسیار چنانکه بر آنها یک اسم اطلاق شود خواه میان اجزاء آن از لحاظ تقدم و تأخر نسبتی باشد یا نه، بنابر این تألیف اعم از ترکیب است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از بیرجندی آرد: «تألیف در عرف مرادف ترکیب است و آن قرار دادن اشیاء است چنانکه نام واحدی بر آن اطلاق شود و گاه گویند: تألیف، گرد آوردن اشیاء متناسب است و از این معنی چنین احساس میشود که اشتقاق آن از الفت است و بنابراین تألیف اخص از ترکیب است». و از این معنی تعریف مُؤَلَّف معلوم شد و تعیین گردید که کلمهء مؤلف مرادف مرکب یا اخص از آن است. (رجوع به مؤلف شود). (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 88). ||ترکیب خاصی از ادویه ای که طبیبی دستور دهد: دواء الکرکم، تألیف محمد زکریا و کلکلانه تألیف او، و کلکلانهء دیگر تألیف عیسی صهاربخت. (ذخیرهء خوارزمشاهی). ||صاحب کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از تحریر اقلیدس و حاشیهء آن آرد: «تألیف نسبت، در نزد مهندسان عبارت است از ضرب قدر نسبتی در قدر نسبت دیگر برای بدست آوردن نسبت مُؤَلَّفَه مث اگر میان دو عدد یا دو مقدار نسبت ثلث و میان دو عدد و دو مقدار دیگر نسبت نصف باشد و بخواهیم تألیف دو نسبت را بدست آوریم، باید سه را که قدر نسبت ثلث است در دو که قدر نسبت نصف است، ضرب کنیم آنگاه شش بدست آید و رقم شش قدر نسبت مؤلفه است. و نسبت یک به شش سدس است و آن نسبت مؤلفه است. ... و این مقابل تجزیهء نسبت است و عبارت است از تقسیم قدر نسبتی بر قدر نسبت دیگر چنانکه اگر بخواهیم قدر نسبت سدس را بر قدر نسبت ثلث تقسیم کنیم، شش را بر سه تقسیم می کنیم، خارج قسمت دو خواهد بود که عبارت است از قدر نسبت نصف. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج1 ص 88). و رجوع به قدر نسبت در همان کتاب ذیل کلمهء قدر شود. ||علم تألیف، علم موسیقی است و آن از اصول ریاضی و علمی است که در آن از احوال نغمه ها بحث میشود. پس موضوع آن نغمه ها است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص89). و رجوع به کلمهء حکمت در همان کتاب و موسیقی در لغت نامه شود.
نکته ای رانده ام که تألیفی ست
قطعه ای گفته ام که دیوانی ست.مسعودسعد.
و خوانندهء این کتاب باید که وضع و غرضی که در جمع و تألیف آن بوده است بشناسد. (کلیله و دمنه). ||هزار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). تألیف الف. تکمیل آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ||تألیف اَلِف؛ نوشتن آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ||آنکه هر حرف متصل را با متصل عنه جمع کند. (نفایس الفنون، علم خط). ||تألیف، در اصطلاح عبارت است از قرار دادن اشیاء بسیار چنانکه بر آنها یک اسم اطلاق شود خواه میان اجزاء آن از لحاظ تقدم و تأخر نسبتی باشد یا نه، بنابر این تألیف اعم از ترکیب است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از بیرجندی آرد: «تألیف در عرف مرادف ترکیب است و آن قرار دادن اشیاء است چنانکه نام واحدی بر آن اطلاق شود و گاه گویند: تألیف، گرد آوردن اشیاء متناسب است و از این معنی چنین احساس میشود که اشتقاق آن از الفت است و بنابراین تألیف اخص از ترکیب است». و از این معنی تعریف مُؤَلَّف معلوم شد و تعیین گردید که کلمهء مؤلف مرادف مرکب یا اخص از آن است. (رجوع به مؤلف شود). (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 88). ||ترکیب خاصی از ادویه ای که طبیبی دستور دهد: دواء الکرکم، تألیف محمد زکریا و کلکلانه تألیف او، و کلکلانهء دیگر تألیف عیسی صهاربخت. (ذخیرهء خوارزمشاهی). ||صاحب کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از تحریر اقلیدس و حاشیهء آن آرد: «تألیف نسبت، در نزد مهندسان عبارت است از ضرب قدر نسبتی در قدر نسبت دیگر برای بدست آوردن نسبت مُؤَلَّفَه مث اگر میان دو عدد یا دو مقدار نسبت ثلث و میان دو عدد و دو مقدار دیگر نسبت نصف باشد و بخواهیم تألیف دو نسبت را بدست آوریم، باید سه را که قدر نسبت ثلث است در دو که قدر نسبت نصف است، ضرب کنیم آنگاه شش بدست آید و رقم شش قدر نسبت مؤلفه است. و نسبت یک به شش سدس است و آن نسبت مؤلفه است. ... و این مقابل تجزیهء نسبت است و عبارت است از تقسیم قدر نسبتی بر قدر نسبت دیگر چنانکه اگر بخواهیم قدر نسبت سدس را بر قدر نسبت ثلث تقسیم کنیم، شش را بر سه تقسیم می کنیم، خارج قسمت دو خواهد بود که عبارت است از قدر نسبت نصف. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج1 ص 88). و رجوع به قدر نسبت در همان کتاب ذیل کلمهء قدر شود. ||علم تألیف، علم موسیقی است و آن از اصول ریاضی و علمی است که در آن از احوال نغمه ها بحث میشود. پس موضوع آن نغمه ها است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص89). و رجوع به کلمهء حکمت در همان کتاب و موسیقی در لغت نامه شود.