تاش
(اِ) کَلَف. (بحر الجواهر). کلف باشد که بر روی و اندام مردم پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). کلف که بر روی بعض مردم پدید آید. (غیاث اللغات). کلف که بر رو و اندام پدید آید. (آنندراج) (انجمن آرا). خالهای کوچک سیاه رنگ که بر رو ظاهر میشود. (فرهنگ نظام). کلمک(1). (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). ککمک. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام). آن را عوام ماه گرفت خوانند. (برهان). آن را ماه گرفته نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
چو بیخ سوسن آزاد را جوشی و از آبش
بشویی روی خود را پاک سازد تاش از رویت.
یوسف طبیب (از فرهنگ جهانگیری).
تاش را چار گشت معنی باز
کلف و بخت و خواجه و انباز.
؟ (از آنندراج).
||یار و شریک و انباز. (برهان). شریک و انباز و شریک در سوداگری و یار و رفیق و همدم. (ناظم الاطباء). یار و شریک. (غیاث اللغات). ||خداوند. صاحب. خداوند خانه. (برهان) (ناظم الاطباء). خداوند. (غیاث اللغات). خواجه و خداوند. (شرفنامهء منیری). خواجه و خداوند کبار و خانه. (مؤید الفضلاء). ||بخت. (آنندراج) (انجمن آرا)(2). ||مؤیدالفضلاء بمعنی خالص آورده، ولی این معنی ثابت نیست. (از فرهنگ نظام).
(1) - ظ: کک مک.
(2) - این معنی مستفاد از بیتی است که آنندراج آورده و ما پیشتر نقل کردیم.
چو بیخ سوسن آزاد را جوشی و از آبش
بشویی روی خود را پاک سازد تاش از رویت.
یوسف طبیب (از فرهنگ جهانگیری).
تاش را چار گشت معنی باز
کلف و بخت و خواجه و انباز.
؟ (از آنندراج).
||یار و شریک و انباز. (برهان). شریک و انباز و شریک در سوداگری و یار و رفیق و همدم. (ناظم الاطباء). یار و شریک. (غیاث اللغات). ||خداوند. صاحب. خداوند خانه. (برهان) (ناظم الاطباء). خداوند. (غیاث اللغات). خواجه و خداوند. (شرفنامهء منیری). خواجه و خداوند کبار و خانه. (مؤید الفضلاء). ||بخت. (آنندراج) (انجمن آرا)(2). ||مؤیدالفضلاء بمعنی خالص آورده، ولی این معنی ثابت نیست. (از فرهنگ نظام).
(1) - ظ: کک مک.
(2) - این معنی مستفاد از بیتی است که آنندراج آورده و ما پیشتر نقل کردیم.