ابوالفتوح
[اَ بُلْ فُ] (اِخ) یا ابوالفتح. شهاب الدین (شیخ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یا شهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه خزرجی حکیم در طبقات الاطباء نام او را عمر گفته است و نام پدر وی نبرده و ابن خلکان گوید: آن درست نیست و صحیح همان یحیی بن حبش است چه من نام و نسب او را بدین صورت با خط جماعتی از اهل معرفت بدین فن دیده ام و نیز از جماعت دیگری که شکی در معرفت آنان نیست شنیده ام و از اینرو بنای ترجمه بر آن نهادم و خدای تعالی داناتر است.
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته و در هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانهء روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 ه . ق. کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازهء دمشق رسیدیم رمهء گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببرید و من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مرد برسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت. ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او را تصانیفی است از جمله: کتاب التنقیحات فی اصول الفقه. کتاب التلویحات. کتاب الهیاکل. کتاب حکمه الاشراق. رسالهء معروفه به الغربه الغربیه که بر نمط رساله الطیر و رسالهء حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست: الفکر فی صوره قدسیه یتلطف بها طالب الاریحیه و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمه ان تلج ملکوت السموات فوحدالله و انت بتعظیمه ملان و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان.
فخفیت حتی قلتُ لستَ بظاهر
و ظهرتَ من سعیی علی اکوان.
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف. و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیدهء عینیهء ابن سینا گفته است:
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و از اشعار مشهور اوست:
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراحُ
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبه و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاه المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحه
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاه و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامه
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوه
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شده شوقهم ملاح
والله ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدنّ دیانه
لاخمره قد داسها الفلاح.
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطالهء ذکر نیست. مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جملهء روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تو درعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت. وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست:
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی.
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 ه . ق. در قلعهء حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد... چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبط بن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعهء سلخ ذی حجهء سال 587 ه . ق. پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را دربارهء این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 ه . ق. گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است:
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأنّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامه فی فلاه
و فی ظلم العناصر این داری(1)
و یبدو لی من الزوراء(2) برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری.
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی. ادیب شاعر حکیم و متفنِّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری، بر او بیم دارم. بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسهءحلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت. و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلَم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادلهء خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایهء فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص در وی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیدهء پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا از وی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحه و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست: اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکه فعلیِه او قولیه او فکریه صورجانیه [ کذا، ظ: روحانیه ] فان کانت تلک الحرکه عقلیه صارت تلک الصوره ماده لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکه شهویّه او غضبیّه صارت تلک الصوره مادّه لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاه النور بعد مماتک.
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده و گفته است: اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجز ماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش. و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم.
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده. گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زیّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس را بذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم. شهاب الدین، بالائی میانه و ریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهرهء او بسرخی مایل و جامهء وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل، او راست: کتاب لمحات. رمزالمومی. رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی. بستان القلوب. طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف. المفارقات الالهیه. النغمات الالهیه السماویّه. لوامع الانوار. اعتقاد الحکماء. رساله فی العشق. رساله فی المعراج. رسالهء روزی با جماعت صوفیان. رسالهء شرح عقل. رساله فی جناح جبرئیل. رسالهء پرتونامه. رسالهء لغت موران. رسالهء یزدان شناخت، رسالهء صفیر سیمرغ. کتاب تفسیر آیات من کلام الله و خبر عن رسول الله. رسالهء غایه المبتدی. التسبیحات و دعوات الکواکب. کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی. و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است:
هان تا سررشتهء خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی.
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعه فی الحکمه الالهیهء او را با مقدمهء مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمهء احوال و آثار او در دو رسالهء سهروردی حَلَب(3) و روابط اشراق و فلسفهء ایران باستان(4) دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفهء ایران باستان و ادامهء آن فلسفه تا عصر حاضر.
(1) - ن ل: و فوق الفرقدین رأیت داری.
(2) - ن ل: الصنعاء.
چاپ پاریس
(3) - Sohrawardi d' Alep.
(4) - Les Motifs Zoroastriens dans la philosophie de Sohrawardi.
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته و در هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانهء روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 ه . ق. کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازهء دمشق رسیدیم رمهء گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببرید و من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مرد برسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت. ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او را تصانیفی است از جمله: کتاب التنقیحات فی اصول الفقه. کتاب التلویحات. کتاب الهیاکل. کتاب حکمه الاشراق. رسالهء معروفه به الغربه الغربیه که بر نمط رساله الطیر و رسالهء حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست: الفکر فی صوره قدسیه یتلطف بها طالب الاریحیه و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمه ان تلج ملکوت السموات فوحدالله و انت بتعظیمه ملان و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان.
فخفیت حتی قلتُ لستَ بظاهر
و ظهرتَ من سعیی علی اکوان.
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف. و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیدهء عینیهء ابن سینا گفته است:
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و از اشعار مشهور اوست:
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراحُ
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبه و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاه المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحه
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاه و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامه
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوه
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شده شوقهم ملاح
والله ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدنّ دیانه
لاخمره قد داسها الفلاح.
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطالهء ذکر نیست. مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جملهء روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تو درعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت. وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست:
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی.
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 ه . ق. در قلعهء حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد... چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبط بن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعهء سلخ ذی حجهء سال 587 ه . ق. پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را دربارهء این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 ه . ق. گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است:
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأنّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامه فی فلاه
و فی ظلم العناصر این داری(1)
و یبدو لی من الزوراء(2) برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری.
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی. ادیب شاعر حکیم و متفنِّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری، بر او بیم دارم. بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسهءحلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت. و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلَم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادلهء خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایهء فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص در وی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیدهء پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا از وی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحه و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست: اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکه فعلیِه او قولیه او فکریه صورجانیه [ کذا، ظ: روحانیه ] فان کانت تلک الحرکه عقلیه صارت تلک الصوره ماده لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکه شهویّه او غضبیّه صارت تلک الصوره مادّه لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاه النور بعد مماتک.
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده و گفته است: اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجز ماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش. و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم.
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده. گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زیّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس را بذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم. شهاب الدین، بالائی میانه و ریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهرهء او بسرخی مایل و جامهء وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل، او راست: کتاب لمحات. رمزالمومی. رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی. بستان القلوب. طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف. المفارقات الالهیه. النغمات الالهیه السماویّه. لوامع الانوار. اعتقاد الحکماء. رساله فی العشق. رساله فی المعراج. رسالهء روزی با جماعت صوفیان. رسالهء شرح عقل. رساله فی جناح جبرئیل. رسالهء پرتونامه. رسالهء لغت موران. رسالهء یزدان شناخت، رسالهء صفیر سیمرغ. کتاب تفسیر آیات من کلام الله و خبر عن رسول الله. رسالهء غایه المبتدی. التسبیحات و دعوات الکواکب. کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی. و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است:
هان تا سررشتهء خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی.
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعه فی الحکمه الالهیهء او را با مقدمهء مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمهء احوال و آثار او در دو رسالهء سهروردی حَلَب(3) و روابط اشراق و فلسفهء ایران باستان(4) دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفهء ایران باستان و ادامهء آن فلسفه تا عصر حاضر.
(1) - ن ل: و فوق الفرقدین رأیت داری.
(2) - ن ل: الصنعاء.
چاپ پاریس
(3) - Sohrawardi d' Alep.
(4) - Les Motifs Zoroastriens dans la philosophie de Sohrawardi.
درگاه پرداخت سداد برای ووکامرس
درگاه بانکی سداد برای ووکامرس، انتخابی مطمئن برای پرداخت آنلاین با امنیت بالا و سرعت عالی در خرید اینترنتی.
مشاهده جزئیات محصول