پیله

معنی پیله
[لَ / لِ] (اِ)(1) محفظهء ابریشمین کرم ابریشم. ماده ای که کرم ابریشم از لعاب دهن دور خود می تند و در ساخت ابریشم بکار می آید. (فرهنگ نظام). بادامه. آن بادامچه بود که ابریشم ازاو گیرند. (لغت نامهء اسدی). اصل ابریشم و غوزهء ابریشم که کرم تنیده باشد. (برهان). غوزهء ابریشم و کج. صلجه. شرنق. شرنقه. اصل ابریشم. (صحاح الفرس). فیلق. (دهار). فیله. پله. بیله. کناغ. نوغان. ابریشمی که کرم آنرا برگرد خود مثل بادام بتند. بیضهء ابریشم که کرم تننده در آن جای گیرد. (غیاث) :
به همه شهر بود ازاو آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.عنصری.
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندر نشود بچشمهء سوزن
شاها تو بزیر فر یزدان [ مان ]
بدخواه تو زیردست آهرمن.عسجدی.
همچو کرم سرکه که ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد، چون کرم پیله، جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو.
کرم پیله همی بخود بتند
که همی بند گرددش چپ و راست.
مسعودسعد.
خرمن خود را به دست خویشتن سوزیم ما
کرم پیله هم بدست خویشتن دوزد کفن.
سنائی.
کنون قرارگهش در دهان ما را نیست
که کرم پیله نماید ورا عصای کلیم.سوزنی.
خصمش ز کم بقائی ماند بکرم پیله
کو را ز کردهء خود زندان تازه بینی.خاقانی.
آنچه حق آموخت کرم پیله را
هیچ پیلی داند آنگون حیله را.مولوی.
جامهء کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد.سعدی.
چو پروانه آتش بخود درزنند
نه چون کرم پیله بخود برتنند.سعدی.
وجود جاهل اگر در نخ نسیج بود
چو کرم مرده شمر کو درون پیله در است.
کاتبی.
دمقاص؛ ریسمان پیله. دمقص؛ ابریشم یا ریسمان پیله که نوعی از ابریشم ردی است یا دیبا یا کتان. (منتهی الارب). || کرمی باشد که ازاو ابریشم حاصل شود. (غیاث). کرم ابریشم. (برهان). دودالقز به کرم تنندهء ابریشم. (غیاث)(2) : و هوشنگ... انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد. (نوروزنامه).
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
عیسی لبی و مرده دلم در برابرت
چون تخم پیله زنده شوم باز بر درت.
خاقانی.
تخم پیله است آن به دیباجی سپار
زعفران است آن به حلوائی فرست.خاقانی.
چو پیلان راز خود با کس نگفتم
چو پیله در گلیم خویش خفتم.نظامی.
چو پیله ز برگ کسان خورد گاز
همه تن شد انگشت و قی کرد باز.نظامی.
گروهی که بر پیل کردند زور
فتادند چون پیله در پای مور.نظامی.
پیله که بریشمین کلاه است
از یاری همدمان راه است.نظامی.
گر چو پیله چشم برهم میزنی
در سفینه خفته ای ره میکنی.مولوی.
گر بدانستی که خواهد مرد خود اندر میانش
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن.
سعدی.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
گر نه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش.
سعدی.
پیله که از برگ گیا کرد نوش
برهنه ای بینی آفاق پوش.
امیرخسرو دهلوی.
|| خریطه. (جهانگیری). توبره. مطلق خریطه. (برهان). کیسه و خریطه ای که در آن اشیاء مختلفه برای فروش ریزند و بدوش کشند و گردانند و دورگرداننده را پیله ور گویند. (فرهنگ نظام) :
در ته پیلهء فلک پیله ور زمانه را
نیست ببخت خصم تو داروی درد مدبری.
خاقانی.
|| بوی دان. عطردان. || چشم و پلک چشم را نیز بطریق تشبیه میگویند. (برهان). پلک چشم. (جهانگیری) (غیاث). جفن :
گرچه پیلهء چشم برهم میزنی(3)
در سفینه خفته ای ره میکنی.مولوی.
|| ورم پلک چشم. || هر گره عموماً و گرهی که در میان دمل به هم رسد و تا آنرا برنیاورند دمل نیک نشود خصوصاً. (برهان). || چرک و ریمی که از میان زخم برآید و روان شود. (برهان). || آماس بن دندان(4). چرک گردآمده در بن دندان بیمار. گردآمدگی ریم در بن دندان دردگن. ورم بن دندان: دندانم پیله کرده است، ورم کرده است. || قبهء خشخاش و مانند آن. (فرهنگ نظام). || دارو. (جهانگیری). || پیکانی سرپهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). بیله. پیکان تیر. (برهان) :
چنان چون سوزن از وشی و آب روشن از توزی
بطوسی پیل بگذاری به آماج اندرون پیله.
فرخی.
رجوع به بیله شود. || صحرا و زمین خشک وسیع که در میان دو آب واقع شده باشد یعنی که از دو طرف آن زمین دو رودخانه میرفته باشد یا یک رودخانه دو شاخ شود و آن زمین در میان درآید. (برهان).
|| (بمعنی بزرگ) نامی از نامهای نزد گیلانیان و مازندرانیان: پیله آقا.
|| کینه و عداوت. || آزار و تعرض توأم بالجاج.
-بدپیله.؛ کسی که بر هر کار پای می فشرد.
- پشم و پیلهء کسی ریختن؛ ناتوان شدن او. قدرت و سیطره و هیمنهء او رفتن.
- پیله اش گرفتن؛ پیله کردن. رجوع به پیله کردن شود.
- پیلهء فلک؛ صحرای فلک.
- شیله پیله؛ در ترکیب از اتباع شیله بمعنی نیرنگ و نادرستی است. (از فرهنگ نظام).
- کهنه پیله؛ مجموعه ای از تکه های پارچهء نو و کهنه که درپی کردن را بکار آید. (از فرهنگ نظام).
.
(فرانسوی)
(1) - Cocon de soie
(2) - Cocon. (3) - نسخه: گرچه پلک.... نسخه ای دیگر: گرچو پیله. و در صورت اخیر بمعنی کرم ابریشم است و ذیل این معنی نیز بعنوان شاهد نقل شده است.
(4) - Parulis.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.