پیشانی
(اِ مرکب)(1) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان. بنچه. ناصیه. جبهه. (دهار) (منتهی الارب). جبین. (زمخشری). پیچه. چماچم. (برهان). چکاد. صلایه. کشه. ذؤابه. لطاه. مقدمه. مسجد. رمه. (منتهی الارب). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلمهء نسبت است... و فارسیان بدین معنی جبهه و جبین و سیما و ناصیه نیز استعمال کنند و سحرخند و شکفته و گشاده و واکرده و گرفته و پرچین و عرق آلود و شرمسار و سجده ریز و عالم آرای از صفات و آینه و لوح محفوظ و لوح صفحهء صبح و آفتاب و ماه و زهره و مشتری و سهیل و پروین و کف الخضیب از تشبیهات اوست، و با لفظ سودن و نهادن و شکستن و خاریدن مستعمل :
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.رودکی.
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ.سعدی.
اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.
سعدی.
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سورهء نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.ثابت.
صلد؛ پیشانی روشن. (دهار). شکائر؛ پیشانیها. ذئبه؛ موی پیشانی. سائله؛ سپیدی پیشانی. ناصیه؛ ناصاه؛ موی پیشانی. لصاء؛ پیشانی تنگ. نزعه؛ یکسوی پیشانی. جبین؛ یکسوی پیشانی. جبه [ جَ بَ ]؛ گشادگی پیشانی. جله؛ بلند کردن دستار از پیشانی. تل؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاه؛ پیشانی اسب. صلت؛ پیشانی گشاد. صدمتان؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانهء آن. غفر، غفار؛ موی پیشانی زن. (منتهی الارب). || بخت (در تداول عامه). دولت. (برهان). طالع. قسمت و نصیب (غیاث) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
-امثال: پیشانی! ای پیشانی! مرا کجا می نشانی به تخت زر می نشانی یا به خاکستر می نشانی.
|| لیاقت و شایستگی. (غیاث). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. (آنندراج) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.ظهوری.
ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست. ظهوری.
مشکل که گشاید گره از رشتهء کارم
ابروی تو پیشانی این کار ندارد.صائب.
|| مقابل و موجه و برابر. (برهان). روبرو. پیشانی کردن؛ مواجهه کردن :
سپر از غمزهء مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری قهستانی.
|| قوت و صلابت. (برهان). || تکبر و نخوت :
گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی
پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود.
مولوی.
|| شوخی و گستاخی. (آنندراج) بیشرمی. وقاحت. بی حیائی. پرروئی. سماجت. ستیزه. لجاج. شوخی و سخت روئی. (برهان) :
رستم من از خوف و رجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این.
مولوی.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.سعدی.
نتاند برد سعدی جان ازین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد
چرا باید که پیشانی کند موم.سعدی.
نگارا چند ازین پیمان شکستن
به پیشانی دل سندان شکستن.
کمال اسماعیل.
عمارتی که لبت کرد در ممالک دل
خراب می کند ابروی تو به پیشانی.
سلطان ابوسعید [در مغازلهء با بغداد خاتون].
که چه شوخی است این و پیشانی
تو بنه عذر این پریشانی.اوحدی.
روی وعظی که در پریشانی است
عین شوخی و محض پیشانی است.اوحدی.
جگرم خون شد از پریشانی
آه ازین جان سخت پیشانی.اوحدی.
هر که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی.
سلمان ساوجی.
سر خود را نمیدانم سزای سجدهء این در
ولیکن میکنم حاصل من این منصب به پیشانی.
سلمان ساوجی.
غمزهء چشم تو شوخند ولی آمده اند
ابروان تو به پیشانی ازیشان برتر.سلمان.
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی.حافظ(2)
|| وسعت و فراخی. (غیاث). || (اصطلاح بنّایان) پیشانیِ بنا. قسمت وسط و فوقانی نمای بنا خاصه در وسط سردر و ایوان مساجد و مدارس قدیم، قسمت فوقانی نمایِ آن و وسط.
- پیشانی از قفا کردن؛ هزیمت دادن و گریزانیدن. (آنندراج) :
آن سروری که پیش ظفرپیشه رایتش
پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار.انوری.
-پیشانی بر خاک نهادن؛ سجده کردن. نماز بردن :
در مسجد جای سجده را بنگر
تا برننهی بخاک پیشانی.ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی.
نزاری.
- پیشانی بکار بازنهادن؛ با گستاخی اقدام کردن. قدم اجتراء پیش نهادن : رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار بازنهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکیم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- پیشانی درهم کشیدن؛ ابرو در هم کشیدن. اخم کردن. روی ترش کردن.
- پیشانی سخت داشتن؛ سخت روی بودن. کنایه از بی شرم بودن است :
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.نظامی.
- پیشانی شیر خاریدن و پیشانی پلنگ -خاریدن؛ تعبیری مثلی از کاری خطرناک کردن :
خواهی که کینش جوئی از بهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار.قطران.
قوت پشه نداری، چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای، پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق.
شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.خواجو.
-پیشانی گشاده؛ پیشانی بی چین که مردم خوش خلق را میباشد. (آنندراج). گشاده پیشانی :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش
فرو نبندد کار گشاده پیشانی.سعدی.
مهمان چراغ کلبهء ویرانهء من است
پیشانی گشاده در خانهء من است.دانشی.
-ستاره پیشانی؛ بلندطالع. بختور. بلند اختر :
اگر ببام بر آید ستاره پیشانی
چو ماه عید به انگشتهاش بنماید.سعدی.
-گره پیشانی؛ اخمو. ترش روی :
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی.
سعدی.
- ماه پیشانی:رشتهء آن دستهء گل باشد از تاب کمر
هالهء آن ماه پیشانی هم از چین خود است.
تأثیر.
(1) - Front. (2) - رجوع به دیوان حافظ چ قزوینی ص335 ح3 شود.
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.رودکی.
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ.سعدی.
اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.
سعدی.
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سورهء نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.ثابت.
صلد؛ پیشانی روشن. (دهار). شکائر؛ پیشانیها. ذئبه؛ موی پیشانی. سائله؛ سپیدی پیشانی. ناصیه؛ ناصاه؛ موی پیشانی. لصاء؛ پیشانی تنگ. نزعه؛ یکسوی پیشانی. جبین؛ یکسوی پیشانی. جبه [ جَ بَ ]؛ گشادگی پیشانی. جله؛ بلند کردن دستار از پیشانی. تل؛ خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاه؛ پیشانی اسب. صلت؛ پیشانی گشاد. صدمتان؛ دوسوی پیشانی یا هر دو کرانهء آن. غفر، غفار؛ موی پیشانی زن. (منتهی الارب). || بخت (در تداول عامه). دولت. (برهان). طالع. قسمت و نصیب (غیاث) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
-امثال: پیشانی! ای پیشانی! مرا کجا می نشانی به تخت زر می نشانی یا به خاکستر می نشانی.
|| لیاقت و شایستگی. (غیاث). گویند فلان پیشانی این کار ندارد؛ شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. (آنندراج) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.ظهوری.
ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست. ظهوری.
مشکل که گشاید گره از رشتهء کارم
ابروی تو پیشانی این کار ندارد.صائب.
|| مقابل و موجه و برابر. (برهان). روبرو. پیشانی کردن؛ مواجهه کردن :
سپر از غمزهء مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری قهستانی.
|| قوت و صلابت. (برهان). || تکبر و نخوت :
گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی
پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود.
مولوی.
|| شوخی و گستاخی. (آنندراج) بیشرمی. وقاحت. بی حیائی. پرروئی. سماجت. ستیزه. لجاج. شوخی و سخت روئی. (برهان) :
رستم من از خوف و رجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این.
مولوی.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.سعدی.
نتاند برد سعدی جان ازین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد
چرا باید که پیشانی کند موم.سعدی.
نگارا چند ازین پیمان شکستن
به پیشانی دل سندان شکستن.
کمال اسماعیل.
عمارتی که لبت کرد در ممالک دل
خراب می کند ابروی تو به پیشانی.
سلطان ابوسعید [در مغازلهء با بغداد خاتون].
که چه شوخی است این و پیشانی
تو بنه عذر این پریشانی.اوحدی.
روی وعظی که در پریشانی است
عین شوخی و محض پیشانی است.اوحدی.
جگرم خون شد از پریشانی
آه ازین جان سخت پیشانی.اوحدی.
هر که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی.
سلمان ساوجی.
سر خود را نمیدانم سزای سجدهء این در
ولیکن میکنم حاصل من این منصب به پیشانی.
سلمان ساوجی.
غمزهء چشم تو شوخند ولی آمده اند
ابروان تو به پیشانی ازیشان برتر.سلمان.
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی.حافظ(2)
|| وسعت و فراخی. (غیاث). || (اصطلاح بنّایان) پیشانیِ بنا. قسمت وسط و فوقانی نمای بنا خاصه در وسط سردر و ایوان مساجد و مدارس قدیم، قسمت فوقانی نمایِ آن و وسط.
- پیشانی از قفا کردن؛ هزیمت دادن و گریزانیدن. (آنندراج) :
آن سروری که پیش ظفرپیشه رایتش
پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار.انوری.
-پیشانی بر خاک نهادن؛ سجده کردن. نماز بردن :
در مسجد جای سجده را بنگر
تا برننهی بخاک پیشانی.ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خرد از روی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی.
نزاری.
- پیشانی بکار بازنهادن؛ با گستاخی اقدام کردن. قدم اجتراء پیش نهادن : رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار بازنهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکیم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- پیشانی درهم کشیدن؛ ابرو در هم کشیدن. اخم کردن. روی ترش کردن.
- پیشانی سخت داشتن؛ سخت روی بودن. کنایه از بی شرم بودن است :
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.نظامی.
- پیشانی شیر خاریدن و پیشانی پلنگ -خاریدن؛ تعبیری مثلی از کاری خطرناک کردن :
خواهی که کینش جوئی از بهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار.قطران.
قوت پشه نداری، چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای، پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق.
شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.خواجو.
-پیشانی گشاده؛ پیشانی بی چین که مردم خوش خلق را میباشد. (آنندراج). گشاده پیشانی :
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش
فرو نبندد کار گشاده پیشانی.سعدی.
مهمان چراغ کلبهء ویرانهء من است
پیشانی گشاده در خانهء من است.دانشی.
-ستاره پیشانی؛ بلندطالع. بختور. بلند اختر :
اگر ببام بر آید ستاره پیشانی
چو ماه عید به انگشتهاش بنماید.سعدی.
-گره پیشانی؛ اخمو. ترش روی :
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی.
سعدی.
- ماه پیشانی:رشتهء آن دستهء گل باشد از تاب کمر
هالهء آن ماه پیشانی هم از چین خود است.
تأثیر.
(1) - Front. (2) - رجوع به دیوان حافظ چ قزوینی ص335 ح3 شود.