پیس
(اِ)(1) پیست. پیسی. (زمخشری). لکها که بر بدن افتد. برص. (خلاص). علتی که آنرا بعربی برص خوانند. (برهان). برصاء. ابرص. (بحر الجواهر) (تاج المصادر). بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع المنتشر. (بحر الجواهر ذیل برص). || (ص) مبروص(2)؛ یعنی کسی که بر اندامش داغهای سپید پیدا شده باشد. (غیاث) :
تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین
شدستی از شرف مردمی بسوی پسی.
ناصرخسرو.
در ملک تو بسنده نکردند بندگی
نمرود پشه خورده و فرعون پیس لنگ.
سوزنی.
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیر گنده دهان، پیس چون پلنگ.
سوزنی.
ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار.
سوزنی.
چه قدر آورد بندهء حوردیس
که زیر قبا دارد اندام پیس.سعدی.
|| پیس مرد. بد مرد. (آنندراج) : و بسیار خلق پیش او گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان. (دیاتسارون ص 124).
ای آنکه صفات تو بود تابع ذات
بر پیسی ذات تو گواه است صفات
فرمود نبی که آل من نبود پیس
ای سید پیس بر محمد صلوات.
باقر کاشی (آنندراج).
|| ابلق و دورنگ. خالدار و دورنگ و سیاه و سفید که ابلق و ابلک باشد. (آنندراج). خلنگ. پیسه: گاو پیس؛ که نشان سفید دارد :
اینهمه سرها مثال گاو پیس
دوک نطق اندر ملل باریک ریس.مولوی.
|| سفید که نقیض سیاه باشد. || کنایه از مردم خسیس و رذل. (برهان). || (اِ) خرمای ابوجهل و آن نباتی است که از پوست آن رسن تابند. پیش.
.
(فرانسوی)
(1) - Lepre .
(فرانسوی)
(2) - Lepreux
تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین
شدستی از شرف مردمی بسوی پسی.
ناصرخسرو.
در ملک تو بسنده نکردند بندگی
نمرود پشه خورده و فرعون پیس لنگ.
سوزنی.
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیر گنده دهان، پیس چون پلنگ.
سوزنی.
ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار.
سوزنی.
چه قدر آورد بندهء حوردیس
که زیر قبا دارد اندام پیس.سعدی.
|| پیس مرد. بد مرد. (آنندراج) : و بسیار خلق پیش او گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان. (دیاتسارون ص 124).
ای آنکه صفات تو بود تابع ذات
بر پیسی ذات تو گواه است صفات
فرمود نبی که آل من نبود پیس
ای سید پیس بر محمد صلوات.
باقر کاشی (آنندراج).
|| ابلق و دورنگ. خالدار و دورنگ و سیاه و سفید که ابلق و ابلک باشد. (آنندراج). خلنگ. پیسه: گاو پیس؛ که نشان سفید دارد :
اینهمه سرها مثال گاو پیس
دوک نطق اندر ملل باریک ریس.مولوی.
|| سفید که نقیض سیاه باشد. || کنایه از مردم خسیس و رذل. (برهان). || (اِ) خرمای ابوجهل و آن نباتی است که از پوست آن رسن تابند. پیش.
.
(فرانسوی)
(1) - Lepre .
(فرانسوی)
(2) - Lepreux