پیرایش
[را یِ] (اِمص) اسم مصدر پیراستن. عمل پیراستن. پیراهش. (برهان). تحلی. مطلق زینت کردن : رسولان مبهوت و مدهوش در آرایش آن بزم و پیرایش آن مجلس بماندند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 345).
قبای زر چو در پیرایش افتد
ازو هم زر بود کارایش افتد.نظامی.
برین گوشه رو می کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.نظامی.
|| هرس. عمل بریدن نازیبا: فرخو؛ پیرایش تاک رز(1). || زینت دادن سر با کاستن از موی. || دباغت. آش کردن پوست(2). || عمل پرداختن و ساختن و معد و مهیا کردن. (آنندراج).
.
(فرانسوی)
(1) - emondage, Taille .
(فرانسوی)
(2) - Tannage
قبای زر چو در پیرایش افتد
ازو هم زر بود کارایش افتد.نظامی.
برین گوشه رو می کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.نظامی.
|| هرس. عمل بریدن نازیبا: فرخو؛ پیرایش تاک رز(1). || زینت دادن سر با کاستن از موی. || دباغت. آش کردن پوست(2). || عمل پرداختن و ساختن و معد و مهیا کردن. (آنندراج).
.
(فرانسوی)
(1) - emondage, Taille .
(فرانسوی)
(2) - Tannage