پوی
(اِمص) ریشهء فعل از مصدر پوییدن. رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم. رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. (آنندراج). تک. عدو. پویه:
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی.
منوچهری (در صفت اسب).
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.منوچهری.
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی.اسدی.
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی.
ناصرخسرو.
رجوع به پوی پوی شود. ط ||(نف مرخم) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شود و افادهء معنی خاص کند چون: چالاک پوی:
چو بادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی.سعدی.
ترکیب ها:
ط - راه پوی.؛ سگ پوی. گرگ پوی. رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی. پویه پوی. (فردوسی). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی:
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
ناصرخسرو.
با همه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی.سعدی.
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی حرم تا کی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
ط ||(فعل امر) امر از پوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن.
شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.
منوچهری.
گورساق و شیرزهره یوزتاز و غرم تک
پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی.
منوچهری (در صفت اسب).
یوزجست و رنگ خیز و گرگ پوی و غرم تک
ببرجه آهودو و روباه حیله گوردن.منوچهری.
نوند شتابنده هنجارجوی
چنان شد که بادش نه دریافت پوی.اسدی.
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پر رنج و در عنائی.
ناصرخسرو.
رجوع به پوی پوی شود. ط ||(نف مرخم) این کلمه با کلمات دیگری ترکیب شود و افادهء معنی خاص کند چون: چالاک پوی:
چو بادند پنهان و چالاک پوی
چو سنگند خاموش و تسبیح گوی.سعدی.
ترکیب ها:
ط - راه پوی.؛ سگ پوی. گرگ پوی. رجوع بشعر شاهد منوچهری در فوق شود. شلپوی. پویه پوی. (فردوسی). رجوع به پویه پوی شود. تکاپوی:
ازین صرف دهر و تکاپوی دوران
غرض چیست آن را که این کرد باور.
ناصرخسرو.
با همه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی.سعدی.
سعدی جفانبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل بتکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی حرم تا کی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
ط ||(فعل امر) امر از پوییدن بمعنی رفتن و خرامیدن.