پوزش کردن
[زِ کَ دَ] (مص مرکب)پوزش خواستن. پوزش آوردن. عذرخواهی کردن:
بقیصر بسی کرد پوزش گراز
بکوشش نیامد ز دامش فراز.فردوسی.
و گر چند من نیز پوزش کنم
که این سنگدل را فروزش کنم.
رجوع به پوزش شود.
ط پوزش کنان.
[زِ کُ] (نف مرکب، ق مرکب) صفت بیان حالت از پوزش کردن. در حال پوزش خواستن:
برفتند پوزش کنان پیش شاه
که گر شاه بیند ببخشد گناه.فردوسی.
همی رفت پوزش کنان پیش او
پر از شرم جان بداندیش او.فردوسی.
ط پوزشگر.
[زِ گَ] (ص مرکب) شفیع. عذرخواه. خواهشگر:
چو بشنید پرویز پوزشگران
برانگیخت از هر سویی، مهتران
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم و گوش اسپ سیاه.فردوسی.
گه گرفتن بت صد هزار کودک و مرد
بدو شدندی فریادخواه و پوزشگر.فرخی.
ط پوزش گرفتن.
[زِ گِ رِ تَ] (مص مرکب) پوزش آغازیدن:
ز گفتار او ماند اندر شگفت
زمین را ببوسید و پوزش گرفت.فردوسی.
و رجوع به پوزش شود.
ط پوزش گری.
[زِ گَ] (حامص مرکب)عمل پوزشگر. اعتذار. ||خواهشگری. شفاعت.
بقیصر بسی کرد پوزش گراز
بکوشش نیامد ز دامش فراز.فردوسی.
و گر چند من نیز پوزش کنم
که این سنگدل را فروزش کنم.
رجوع به پوزش شود.
ط پوزش کنان.
[زِ کُ] (نف مرکب، ق مرکب) صفت بیان حالت از پوزش کردن. در حال پوزش خواستن:
برفتند پوزش کنان پیش شاه
که گر شاه بیند ببخشد گناه.فردوسی.
همی رفت پوزش کنان پیش او
پر از شرم جان بداندیش او.فردوسی.
ط پوزشگر.
[زِ گَ] (ص مرکب) شفیع. عذرخواه. خواهشگر:
چو بشنید پرویز پوزشگران
برانگیخت از هر سویی، مهتران
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم و گوش اسپ سیاه.فردوسی.
گه گرفتن بت صد هزار کودک و مرد
بدو شدندی فریادخواه و پوزشگر.فرخی.
ط پوزش گرفتن.
[زِ گِ رِ تَ] (مص مرکب) پوزش آغازیدن:
ز گفتار او ماند اندر شگفت
زمین را ببوسید و پوزش گرفت.فردوسی.
و رجوع به پوزش شود.
ط پوزش گری.
[زِ گَ] (حامص مرکب)عمل پوزشگر. اعتذار. ||خواهشگری. شفاعت.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول