پروردن

معنی پروردن
[پَرْ وَ دَ] (مص) پروراندن. پروریدن. پرورانیدن. پرورش کردن. پرورش دادن.تنبیت. تربیت کردن. ربّ. تربیت. (تاج المصادر بیهقی). ترشیح. (تاج المصادر). تأدیب. تعلیم کردن. آموختن. فرهنجیدن. بزرگ کردن. بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بود از این پیش همچنان سپریغ
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
شهید بلخی.
یوز را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.رودکی.
مار را هر چند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری.
ابوشکور.
بر آن پرورد کش همی پروری
بیاید بهر راه کش آوری.ابوشکور.
نورد بودم تا ورد من مورّد بود
به روی ورد مرا ترک من همی پرورد.کسائی.
بداد و بدانش بدین و خرد
ورا پاک یزدان همی پرورد.فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
چو پروردهء خویش را بشکری.فردوسی.
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد و پروردهء خویش کشت.فردوسی.
همان را که پرورد در بر بناز
درافکند خیره بچاه نیاز.فردوسی.
مرا کاش هرگز نپروردیم
چو پرورده بودی نیازردیم.فردوسی.
کسی دشمن خویشتن پرورد
بگیتی درون نام بد گسترد.فردوسی.
بپرورده بودم تنت را بناز
برخشنده روز و شبان دراز.فردوسی.
بپرورد تا بر تنش بد رسید
وز آن بهر ماهوی نفرین سزید.فردوسی.
گذشته سخن یاد دارد خرد
بدانش روان را همی پرورد.فردوسی.
تو مر بیژن خرد را در کنار
بپرور نگهدارش از روزگار.فردوسی.
بفرهنگ یازد کسی کش خرد
بود در سر و مردمی پرورد.فردوسی.
بپروردشان از ره بدخوئی
بیاموختشان کژی و جادوئی.فردوسی.
که با شاه نوشین بسر برده ام
ترا نیز دربر بپرورده ام.فردوسی.
ترا از دو گیتی برآورده اند
بچندین میانجی بپرورده اند.فردوسی.
پدر شاه و رستمش پرورده است
به نیکی مر او را برآورده است.فردوسی.
چه گوئید گفتا که آزاده ای
بسختی همی پرورد زاده ای.فردوسی.
بداند که چندان نداری خرد
که مغزت بدانش سخن پرورد.فردوسی.
نگهدار تن باش و آن خرد
که جان را بدانش خرد پرورد.فردوسی.
بپروردیم چون پدر در کنار
همی شادی آورد بختم ببار.فردوسی.
کز آن گنج دیگر کسی برخورد
جهاندار دشمن چرا پرورد.فردوسی.
خداوند هوش و روان و خرد
خردمند را داد او پرورد.فردوسی.
به رنج و به سختی بپروردیم
بگفتار هرگز نیازردیم.فردوسی.
و منجمان آنرا سالهاء تربیت نام کنند ای پروردن. (التفهیم).
رز مسکین بمهر چندین گاه
بچه پرورد در بر و پستان.فرخی.
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی
نه بپروردنشان باشد باژیر همی.
منوچهری.
و این بوالقاسم کنیزک پروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله بازگشتی. (تاریخ بیهقی).
ویران شده دلها به می آبادان گردد
آباد بر آن دست که پروردش آباد.
ابوالمظفر جخج یا جمح (از فرهنگ اسدی).
چنان است پروردن از ناز تن
که دیوار زندان قوی داشتن.اسدی.
همه درد تن در فزون خوردن است
درستیش به اندازه پروردن است.اسدی.
جانت را با تن بپروردن قرین و راست دار
نیست عادل هر که رغبت زی تن تنها کند.
ناصرخسرو.
جان را بنکو سخن بپرور
زین بیش مگرد گرد دیوان.ناصرخسرو.
و هرچه مؤمن بودندی جان پروردندی. (قصص الانبیاء ص150). [ سلطان محمود زن را ] گفت پسر تو را قبول کردم من او را بپرورم تو دل از کار او فارغ دار. (نوروزنامه). دانه مادام که در پردهء خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه).
جز خط آن سیمین بدن کافزوده حسنش را ثمن
هرگز شنیدی کاهرمن مهر سلیمان پرورد.
خاقانی.
من آنم که اسبان شه پرورم
بخدمت در این مرغزار اندرم.
سعدی (بوستان).
بنعمت نبایست پروردنش
چو خواهی به بیداد خون خوردنش.
سعدی (بوستان).
نفس پروردن خلاف رای هر عاقل بود
طفل خرما دوست دارد صبر فرماید حکیم.
سعدی.
فرزند بنده ایست خدا را غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری.سعدی.
درختی که پروردی آمد ببار
هم اکنون بدیدی برش در کنار.
(از تاریخ گیلان مرعشی).
|| تغذیه کردن. غذا دادن. غذو. اِغذاء. اطعام. خورانیدن :
بهر خاشه ای خویشتن پرورد
بجز خاشه او را چه اندر خورد.فردوسی.
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد.فردوسی.
بخونش بپرورد بر سان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.فردوسی.
می آن مایه باید که جان پرورد
نه چندان که یابد نکوهش خرد.فردوسی.
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خار و ز خاشاک تن پرورد.فردوسی.
|| حمایت کردن :
چنین پادشاهان که دین پرورند
ببازوی دین گوی دولت برند.
سعدی (بوستان).
علم از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن. (گلستان). || پرستش. پرستیدن. پرستش کردن :
بداداریت پروردن نیاید فهم یونانی.
سنائی (از جهانگیری).
|| در عسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن داروئی یا میوه ای. اطراء. تطریه: آملهء پرورده. هلیلهء پرورده. زنجبیل پرورده :همه را کوفته و بیخته به آب غوره بپرورند چند بار به آب غوره تازه می کنند و باز خشک میکنند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و آب پرورده با او یعنی [ با برف ] بهتر است. (تحفهء حکیم مؤمن). || نهادن. قرار دادن. مواضعه کردن : امیر حاجب جمال الدین... بخواندن او رفت بخوزستان باجازت اتابک خاصبک و با سلطان بپرورد که اول روز که به همدان رسد خاصبک را بگیرد. (راحه الصدور).
- خرد پروردن؛ بکار بردن عقل و درایت.
|| انشاء، تنشئه، انشاء؛ پروردن. (صراح اللغه). ابو، اباوه؛ پروردن. (تاج المصادر بیهقی) :
چنان کرد یزدان تن آدمی
که بردارد او سختی و خرمی
بر آن پرورد کش همی پروری
بیاید بهر راه کش آوری.ابوشکور بلخی.
بدو گفت کای مرد روشن خرد
نبرده کسی کو خرد پرورد.فردوسی.
که با فر و برزست و بخش و خرد
همی راستی را خرد پرورد.فردوسی.
جز آنی که بر تو گمانی برد
جهاندیده ای کو خرد پرورد.فردوسی.
پروردنی.
[پَرْ وَ دَ] (ص لیاقت)تربیت کردنی. قابل تربیت. پرورش دادنی. قابل پرورش. نشو و نموّ یافتنی :
به رستم همی داد ده دایه شیر
که نیروی مردست و سرمایه شیر
چو از شیر آمد سوی خوردنی
شد از نان و از گوشت پروردنی
بدی پنج مرده مر او را خورش
بماندند مردم از آن پرورش.فردوسی.
پرورده.
[پَرْ وَ دَ / دِ] (ن مف) پرورش یافته. تربیت یافته. تربیت کرده. مُرَبَّب. مُربی. مُرَشَّح. (مهذب الاسماء). ج، پروردگان :
همه کار گردنده چرخ این بود
ز پروردهء خویش پرکین بود.فردوسی.
چنین است کردار این گوژپشت
بپرورد و پروردهء خویش کشت.فردوسی.
چنین گفت کاین چرخ ناسازگار
نه پرورده داند نه پروردگار.فردوسی.
نبینید کین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.فردوسی.
جهانا ندانم چرا پروری
که پروردهء خویش را بشکری.فردوسی.
چنین است کردار گردان سپهر
ببرّد ز پروردهء خویش مهر.فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان.فردوسی.
ز پرورده سیر آید این هفت گرد
شود بی گنه کشته چون یزدگرد.فردوسی.
بدو گفت پروردهء پیلتن
سرافراز باشد بهر انجمن.فردوسی.
نمانم جهان را بفرزند تو
نه پرورده و خویش و پیوند تو.فردوسی.
چو پروردهء شهریاران بود
به رای افسر نامداران بود.فردوسی.
که پروردهء بت پرستان بدند
سراسیمه بر سان مستان بدند.فردوسی.
ازیرا که پروردهء پادشا
نباید که باشد جز از پارسا.فردوسی.
ندانی که پروردگار پلنگ
نبیند ز پرورده جز درد و جنگ.فردوسی.
سواری که پرورده باشد برزم
بداند همان نیز آئین بزم.فردوسی.
پسر کو بنزدیک تو هست خوار
کنون هست پروردهء کردگار.فردوسی.
به رنج از کجا بازماند سپاه
که هستند پروردهء پادشاه.فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده باد
بدانش روان تو پرورده باد.فردوسی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.سعدی.
یکی بچهء گرگ می پرورید
چو پرورده شد خواجه را بردرید.سعدی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.سعدی.
میازار پروردهء خویشتن
چو تیر تو دارد به تیرش مزن.سعدی.
ندیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر.
سعدی (بوستان).
من بندهء حضرت کریمم
پروردهء نعمت قدیمم.سعدی.
گفت ای خداوند جهان پروردهء نعمت این خاندانم. (گلستان).
چوب را آب فرو می نبرد حکمت چیست
شرم دارد ز جفا کردن پروردهء خویش.؟
- پرورده شدن؛ تربیت یافتن: پرورش یافتن. تربی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تربب. (زوزنی)
|| مصطنع. || سخته. پخته. نیک اندیشیده :
حذر کن ز نادان ده مرده گوی
چو دانا یکی گوی و پرورده گوی.سعدی.
|| در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغارده. بشکر پخته و آغشته. به تربیت نیکتر شده، مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک به خشکی. مُرَبَّب. مُطرّا. مُطَرّاه. مُنقع. انداخته(1) مانند: زنجبیل پرورده. آملهء پرورده. اترج پرورده. بنفشهء پرورده. زیتون پرورده. میگوی پرورده. هلیلهء پرورده. وج پرورده: و آنجا که مادهء بادها و بخارها بیشتر و غلیظ تر باشد و مزاج گرم نباشد وج پرورده و ناپرورده خوردن و سفوف کردن سود دارد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). || و از گیلاس پرورده ظاهراً با جنس بهتر پیوند شده خواهند. و فروشندگان گیلاس، پرورده گیلاس است، فریاد کنند :
بزه کن کمان را و این تیر گز
بدین گونه پروردهء آب رز.فردوسی.
|| مُسَمَّن. پرواری شده (مرغ و جز آن) :
نباید که آرند خوان بی بره
بره نیز پرورده باید سره.فردوسی.
|| پخته (؟). از پوست بدر کرده (؟) :
بدهی این گدای گرسنه را
بدل نان برنج پرورده.سنائی.
- پرورده ها؛ انبجات، چون بنفشه و جز آن. (مهذب الاسماء).
-دست پرورده؛ دست آموز.
-نمک پرورده؛ اصطناع و انعام و احسان دیده. ج، پروردگان، تربیت یافتگان:
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد و ز پاک دل بردگان.فردوسی.
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان.فردوسی.
.
(فرانسوی)
(1) - Confit
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.