پرنهیب
[پُ نِ / نَ] (ص مرکب) پرترس. پربیم. پرتشویش. پراضطراب :
از آن خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.فردوسی.
چو بنمود رخ آفتاب از نشیب
دل موبد از شاه شد پرنهیب
که شاه جهان برنخیزد ز خواب...فردوسی.
بدان شادمانی و آن فرّ و زیب
چرا شد دل روشنت پرنهیب.فردوسی.
بیامد گریزان و دل پرنهیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب.فردوسی.
ز بالا چو برق آمد اندر نشیب
دل از مردن گستهم پرنهیب.فردوسی.
ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد بتنگی نشیب.فردوسی.
از آن آگهی شد دلش پرنهیب
سوی چاره برگشت و بند و فریب.فردوسی.
دلش پرنهیب است و پرخون جگر
ز بس درد و تیمار چندین پسر.فردوسی.
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب.فردوسی.
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب.فردوسی.
پرنی.
[پْرُ / پُ] (اِخ)(1) (گاسپار کلر فرانسوا ماری ریش، (بارون دُ). مهندس فرانسوی متولد در شامله(2) نزدیک لیون در 1755 و متوفی بپاریس در 1839 م. وی پس از فراغت از مدرسهء پُن اِشوسه به مناصب عالیه رسید.
(1) - Prony.
(2) - Chamelet.
از آن خواب کز روزگار دراز
بدید و ز هر کس همی داشت راز
سرش گشت گردان و دل پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.فردوسی.
چو بنمود رخ آفتاب از نشیب
دل موبد از شاه شد پرنهیب
که شاه جهان برنخیزد ز خواب...فردوسی.
بدان شادمانی و آن فرّ و زیب
چرا شد دل روشنت پرنهیب.فردوسی.
بیامد گریزان و دل پرنهیب
همی تاخت اندر فراز و نشیب.فردوسی.
ز بالا چو برق آمد اندر نشیب
دل از مردن گستهم پرنهیب.فردوسی.
ازو شد دل پیلتن پرنهیب
بترسید کامد بتنگی نشیب.فردوسی.
از آن آگهی شد دلش پرنهیب
سوی چاره برگشت و بند و فریب.فردوسی.
دلش پرنهیب است و پرخون جگر
ز بس درد و تیمار چندین پسر.فردوسی.
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
دلش ز آفریدون شده پرنهیب.فردوسی.
دلم گشت از آن خواب بد پرنهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب.فردوسی.
پرنی.
[پْرُ / پُ] (اِخ)(1) (گاسپار کلر فرانسوا ماری ریش، (بارون دُ). مهندس فرانسوی متولد در شامله(2) نزدیک لیون در 1755 و متوفی بپاریس در 1839 م. وی پس از فراغت از مدرسهء پُن اِشوسه به مناصب عالیه رسید.
(1) - Prony.
(2) - Chamelet.