پرماز
[پُ] (ص مرکب) پرچین. پرشکن. ترنجیده :
در چو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهء تابان چون زهره و ماه
بچهء سرخ چو خون و بچهء زرد چو کاه
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
پرماس.
[پَ] (اِ) خلاص و نجات. (برهان) (جهانگیری). رهائی :
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.
ناصرخسرو (از جهانگیری)(1).
پرماسش.
[پَ سِ] (اِمص) لمس. لامسه. ببساوش. بساوش. پرواس. جَس. و رجوع به پرماسیدن شود.
(1) - این بیت در دیوان ناصرخسرو نیست و به سبک او نیز شبیه نیست و شاهد دیگری نیز برای این صورت و معنی که بدان داده اند دیده نشده است.
در چو بگشاد و بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه
جای جای بچهء تابان چون زهره و ماه
بچهء سرخ چو خون و بچهء زرد چو کاه
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
پرماس.
[پَ] (اِ) خلاص و نجات. (برهان) (جهانگیری). رهائی :
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.
ناصرخسرو (از جهانگیری)(1).
پرماسش.
[پَ سِ] (اِمص) لمس. لامسه. ببساوش. بساوش. پرواس. جَس. و رجوع به پرماسیدن شود.
(1) - این بیت در دیوان ناصرخسرو نیست و به سبک او نیز شبیه نیست و شاهد دیگری نیز برای این صورت و معنی که بدان داده اند دیده نشده است.