پرز
[پُ] (اِ) آنچه از پشم یا پنبه یا ابریشم و جز آن که برتر از بوم تار و پود در جامه ایستد. آن باشد که بر سقرلات و دیگر پشمینه ها بعد از پوشیدن بهم رسد. (برهان). ناهمواریها که از پود یا تار ناهموار زاید در جامه. غفر. زیبر. پرزه. هدَبه. (دهار). برزج. خواب. خمل که بر زبر مخمل و دیگر جامه هاست. زغب(1) :
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وز چه روید پرز(2) بر جامه ز ناجنسی لاس.انوری.
پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچهء معنبر و برگستوان ماست.خاقانی.
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم.خاقانی.
|| کرک که بر بهی و برگ آن است. کرک. کلک. مویها یا پرهای ریز کوتاه بر سر بعض مرغان چون مرغابی و غیره :
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش براثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامهء عتابی
پُرز برخاسته زو چون سر(3) مرغابی.
منوچهری.
|| لیقهء دوات. (برهان). || آنچه از خاکستر نرم بر روی اخگر پدید آید. خاکستر سخت سبک و نرم که بر روی آتش نشیند. || آنچه زنان بخود برگیرند. (برهان). فرزجه. پرزَه. شافه. حمول(4).
- پرز معده؛ خمل آن. و رجوع به پرزه شود.
(1) - Duvet. (2) - ن ل: پرزه. رجوع به پرزه شود.
(3) - تصحیح قیاسی. و در نسخ «پر» است.
(4) - Suppositoire pour les femmes.
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وز چه روید پرز(2) بر جامه ز ناجنسی لاس.انوری.
پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچهء معنبر و برگستوان ماست.خاقانی.
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم.خاقانی.
|| کرک که بر بهی و برگ آن است. کرک. کلک. مویها یا پرهای ریز کوتاه بر سر بعض مرغان چون مرغابی و غیره :
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش براثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامهء عتابی
پُرز برخاسته زو چون سر(3) مرغابی.
منوچهری.
|| لیقهء دوات. (برهان). || آنچه از خاکستر نرم بر روی اخگر پدید آید. خاکستر سخت سبک و نرم که بر روی آتش نشیند. || آنچه زنان بخود برگیرند. (برهان). فرزجه. پرزَه. شافه. حمول(4).
- پرز معده؛ خمل آن. و رجوع به پرزه شود.
(1) - Duvet. (2) - ن ل: پرزه. رجوع به پرزه شود.
(3) - تصحیح قیاسی. و در نسخ «پر» است.
(4) - Suppositoire pour les femmes.