پردانش
[پُ نِ] (ص مرکب) از پهلوی، اَویر دانشن(1). که دانش بسیار دارد. علاّمه :
فریدون پردانش و پرفسون
مر این آرزو را نبد رهنمون.فردوسی.
جهاندیده پردانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب.فردوسی.
نبیرهء جهاندار کاوس کی
دل افروز پردانش و نیک پی.فردوسی.
فراوان ببودند پیشش بپای
بزرگان پردانش و رهنمای.فردوسی.
جهانجوی پردانش افراسیاب
بکُندز نشسته بخورد و بخواب.فردوسی.
چنین گفت با نامور انجمن
بزرگان پردانش و رای زن.فردوسی.
خردمند و با شرم و با فر و رای
جهان بین و پردانش و رهنمای.فردوسی.
همه دیده کردند یکسر پرآب
از آن شاه پردانش و زودیاب.فردوسی.
پردانی.
[پُ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی آنکس که پردانست.
(1) - avir danishn.
فریدون پردانش و پرفسون
مر این آرزو را نبد رهنمون.فردوسی.
جهاندیده پردانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب.فردوسی.
نبیرهء جهاندار کاوس کی
دل افروز پردانش و نیک پی.فردوسی.
فراوان ببودند پیشش بپای
بزرگان پردانش و رهنمای.فردوسی.
جهانجوی پردانش افراسیاب
بکُندز نشسته بخورد و بخواب.فردوسی.
چنین گفت با نامور انجمن
بزرگان پردانش و رای زن.فردوسی.
خردمند و با شرم و با فر و رای
جهان بین و پردانش و رهنمای.فردوسی.
همه دیده کردند یکسر پرآب
از آن شاه پردانش و زودیاب.فردوسی.
پردانی.
[پُ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی آنکس که پردانست.
(1) - avir danishn.