پرباد
[پُ] (ص مرکب) مُتورّم. نفخ کرده. دمیده.
|| متکبر. پرادعا: کلّه پرباد. || پر از خودستائی :
یکی نامه بنوشت پرباد و دَم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.فردوسی.
- پرباد شدن، پرباد گشتن؛ متکبر و مغرور شدن. (غیاث اللغات).
|| متکبر. پرادعا: کلّه پرباد. || پر از خودستائی :
یکی نامه بنوشت پرباد و دَم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.فردوسی.
- پرباد شدن، پرباد گشتن؛ متکبر و مغرور شدن. (غیاث اللغات).