پرامید
[پُ اُ / پُ اُمْ می] (ص مرکب) که امید بسیار دارد. امیدوار :
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.فردوسی.
بپوشید پس جامهء نو سپید
نیایش کنان رفت و دل پرامید.فردوسی.
هشیوار با جامهای سپید
لبی پر زخنده دلی پرامید.فردوسی.
بیامد پرامید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان.فردوسی.
چو لهراسب بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.فردوسی.
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گرچه سخن همی برد قصهء من به هرطرف.
حافظ.
پرانداخ.
[پَ اَ] (اِ) تیماج. سختیان. (برهان). پرندخ. (جهانگیری). گوزگانی. پرنداخ. ساغری سوخته.
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.فردوسی.
بپوشید پس جامهء نو سپید
نیایش کنان رفت و دل پرامید.فردوسی.
هشیوار با جامهای سپید
لبی پر زخنده دلی پرامید.فردوسی.
بیامد پرامید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان.فردوسی.
چو لهراسب بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.فردوسی.
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گرچه سخن همی برد قصهء من به هرطرف.
حافظ.
پرانداخ.
[پَ اَ] (اِ) تیماج. سختیان. (برهان). پرندخ. (جهانگیری). گوزگانی. پرنداخ. ساغری سوخته.