پذیرش
[پَ رِ] (اِمص) مصدر دوم پذیرفتن. قبول. پذیرفتاری. تعهّد. تقبّل. فرمانبرداری. (برهان) : و به بخارا شدند [ یعنی حسین طاهر و عبدالله صابونی ] و امیر خراسان را پذیرشها کردند به مالهاء بزرگ. (تاریخ سیستان).
بداد و دهش دل بیارای ورای
پذیرش کن از نیکوی با خدای.اسدی.
خردمند رو از پذیرش نتافت
بغوّاصی در بدریا شتافت.نظامی.
پذیرفتار.
[پَ رُ] (نف) پذرفتار. تاوان دار. ضامن. (دهار). کافِل. متعهّد. کفیل. (زمخشری). ضمین. قبیل. پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را از ملک بازکنید. و پسرش پرویز از آذربایجان بیاورید و بپادشاهی بنشانید و ما هر دو شما را پذیرفتاریم از پرویز بهمه نیکوئی و داد پس مردمان را از این سخن خوش آمد. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی). || زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود.
بداد و دهش دل بیارای ورای
پذیرش کن از نیکوی با خدای.اسدی.
خردمند رو از پذیرش نتافت
بغوّاصی در بدریا شتافت.نظامی.
پذیرفتار.
[پَ رُ] (نف) پذرفتار. تاوان دار. ضامن. (دهار). کافِل. متعهّد. کفیل. (زمخشری). ضمین. قبیل. پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را از ملک بازکنید. و پسرش پرویز از آذربایجان بیاورید و بپادشاهی بنشانید و ما هر دو شما را پذیرفتاریم از پرویز بهمه نیکوئی و داد پس مردمان را از این سخن خوش آمد. (تاریخ طبری ترجمهء بلعمی). || زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود.