پدرکشته
[پِ دَ کُ تَ / تِ] (ن مف مرکب)آنکه پدرش را کشته باشند :
پدرکشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان.فردوسی.
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته کی می کند آشتی.
پدرگام.
[پِ رُ] (اِخ)(1) پدرُگائو گراند(2). شهری از پرتقال واقع در استرمادور(3) نزدیک ززر(4) دارای 4000 تن سکنه.
(1) - Pedrogam.
(2) - Pedrogao-Grande.
(3) - Estremadure.
(4) - Zezere.
پدرکشته را شاه گیتی مخوان
کنون کز سیاوش نماند استخوان.فردوسی.
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته کی می کند آشتی.
پدرگام.
[پِ رُ] (اِخ)(1) پدرُگائو گراند(2). شهری از پرتقال واقع در استرمادور(3) نزدیک ززر(4) دارای 4000 تن سکنه.
(1) - Pedrogam.
(2) - Pedrogao-Grande.
(3) - Estremadure.
(4) - Zezere.