پالیز

معنی پالیز
(اِ)(1) فالیز. جالیز. باغ. بوستان. گلستان :
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر تاج خسرو برآید ز کاخ.فردوسی.
یکی شارسان گردش اندر فراخ
پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ.فردوسی.
بدو گفت گوینده کای شهریار
بپالیز گل نیست بی رنج خار.فردوسی.
ستاره بریشان بنالد همی
بپالیز گلبن ببالد همی.فردوسی.
که گم شد ز پالیز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.فردوسی.
پراکنده شد در جهان آگهی
که گم شد ز پالیز سرو سهی.فردوسی.
بگسترد کافور بر جای مشک
گل ارغوان شد بپالیز خشک.فردوسی.
ببالد بکردار سرو بلند
بپالیز هرگز نگردد نژند.فردوسی.
شهنشاه بیند پسند آیدش
بپالیز سرو بلند آیدش.فردوسی.
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو.فردوسی.
گل خو بپالیز شاهی مباد
چو باشد نیاید ز پالیز یاد.فردوسی.
ز شادی دل خویش را نو کنم
همه روی پالیز بی خو کنم.فردوسی.
بپالیز زیر گل افشان درخت
بخفت این سه آزادهء نیکبخت.فردوسی.
از ایوان و از کاخ و پالیز و باغ
ز رود و ز دشت و ز کوه و ز راغ.فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند.فردوسی.
بپالیز چون برکشد سرو شاخ
سر سبز شاخش برآید بکاخ.فردوسی.
پر از نرگس و سیب و نار و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی.فردوسی.
بفرمان ببردند پیروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
بپالیز رفتند با مهتران.فردوسی.
جهان چون بهشت دلاویز بود
پر از گلشن و باغ و پالیز بود.فردوسی.
نویسنده را خواند(2) و پاسخ نوشت
بپالیز کینه درختی بکشت.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1945).
بپالیز بلبل بنالد همی
گل از نالهء او ببالد همی.فردوسی.
چو آمد [ سیاوش ] بدان جایگه دست آخت
دو فرسنگ بالا و پهنا بساخت
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز و ز گلشن ارجمند
بیاراست شهری بسان بهشت
بهامون گل و سنبل و لاله کشت.فردوسی.
در و دشت و پالیز شد چون چراغ
چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ.
فردوسی.
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.ضمیری.
|| کشتزار، مزرعه (عموماً). و در زمان ما مزارع صیفی کاری را گویند یعنی آن جایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و گزر و امثال آن کارند. خِضریج. خربزه زار. خیارزار. کدوزار. هندوانه زار. مبطخه. (دهار). تره زار. (اوبهی) :
همه شب بدی خوردن آئین او [ فرائین ]
دل مهتران پر شد از کین او
شب تیره همواره گردان بدی
بپالیزها یا بمیدان بدی.فردوسی.
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خاک و [ خارو؟ ] خو
اسدی (از حاشیهء فرهنگ اسدی).
پالیز میان پای او را
پیوسته خیار کشته دیدم.ادیب صابر.
آن خرسری که شعر سراید بلحن خر
پالیز شاعران را گوید سر خرم.سوزنی.
ور بازرسانند بدان مجلس خود را
ایشان سر خر باشند آن مجلس پالیز.
سوزنی.
مرده پیش او کشی زنده شود
چرک(3) در پالیز روینده(4) شود.مولوی.
خاک ما را ثانیاً پالیز کن
هیچ من را بار دیگر چیز کن.مولوی.
چون صبح شد پالیز را آب دادم و در نزدیکی پالیز پاره ای سبزی و پیاز بود آنرا هم آب دادم. (انیس الطالبین بخاری). پالیزی کشته بودم روزی حضرت خواجه بر آن موضع گذر کردند ماحضری نبود در پالیز تفحص کردم. (انیس الطالبین بخاری). درویشان حضرت خواجهء ما قدس الله روحه پالیز کشته بودند. (انیس الطالبین بخاری). شما این زمان پالیز را جوی میکشیدید. (انیس الطالبین بخاری).
پالیزبان.
(اِ مرکب، ص مرکب) باغبان. بستان بان. بوستان بان. نگاهدارندهء فالیز. دهقان. (برهان). دهقان صاحب کشت. ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان. (رشیدی). فالیزبان. جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد :
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.فردوسی.
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.فردوسی.
چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بروشن روان مرد دانا پدید.فردوسی.
بدرگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.فردوسی.
بدین زار بگریست پالیزبان
که بود آنزمان شاه را میزبان.فردوسی.
تن از راه رنجه گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان.فردوسی.
زنان کدخدایند و کودک همان
پرستار و مزدور و پالیزبان.فردوسی.
از ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پالیزبان جای شاه...
بکی نغزدستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت.فردوسی.
سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.فردوسی.
نهانی بپالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.فردوسی.
بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان.فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.فردوسی.
یکی پیرزن دید پالیزبان
ازو خواست تا باشد او میزبان.اسدی.
سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشاد گویا زبان.اسدی.
نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.
مسعودسعد.
|| نام نوائی است که خنیاگران زنند. (لغت نامهء اسدی). لحنی از الحان موسیقی. نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. (رشیدی) :
رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیمشب
بر سر پالیزبان کمتر زند پالیزبان.
ضیمری؟ یا ضمیری؟ (از لغت نامهء اسدی).
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
صلصل باغی بباغ اندر همی گرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای سوریان آزادوار.
منوچهری.
پالیز چون بهشت شد اکنون مگر گشاد
بر مدح خواجه عمدا پالیزبان زبان.لامعی.
و بگمان ما پالیزبان در این شعر نام مغنّی باشد. پالیزوان. (رشیدی).
-امثال: زمهمان چو سیرآمدش میزبان بزشتی برد نام پالیزبان. فردوسی.
(1) - از پارادَاِزا. کلمهء مادی اصل. فردوس عرب و Paradeisosیونانی بمعنی باغ.
(2) - ن ل: برخواند و پاسخ.
(3) - رشوه. کود. کوت.
(4) - نامی. رستنی. نبات.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.