پالایش
[یِ] (اِمص) اسم مصدر از پالودن. تصفیه. صافی کردن. پالودن و توّسعاً وضع. حَطّ(1) :
از ایشان ترا دل پر آرایش است(2)
گناه مرا نیز پالایش است.فردوسی.
|| زهش. ترابش. تراوش. نتع. نتوع: تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (فرهنگ اسدی) :
دگر آنکه بر جای بخشایش است
برو بر مژه جای پالایش است.فردوسی.
|| (اِ) اسم آله است از پالودن. (رشیدی). || آنچه بدان چیزی صاف کنند چون کفگیر حلوائیان و مانند آن... و بدین معنی سراج الدین راجی گوید: ز پالایش دیده پالود خون. اردن. پالاوان. پالاون. پالونه. (رشیدی).
-پالایش آب حمام؛ پارگین که در آن فاضل آب حمام گرد آید. گندآب حمام :
ناگاه آن مدعی در پالایش آب آن حمام سرنگون افتاد و در حلق و بینی او از آن آب درآمد. (انیس الطالبین بخاری).
-پالایش طبع؛ دفع فضول چون بول و باد و خوی و بزاق و غیره. استفراغ. ترشَح :
بدو گفت ای سگ ترا این که گفت
که پالایش طبع بتوان نهفت.فردوسی.
پالایشگر.
[یِ گَ] (ص مرکب) مصفّی. تصفیه کننده. صافی کننده.
(1) - Filtrage. Filtration. (2) - ن ل: آلایش است.
از ایشان ترا دل پر آرایش است(2)
گناه مرا نیز پالایش است.فردوسی.
|| زهش. ترابش. تراوش. نتع. نتوع: تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (فرهنگ اسدی) :
دگر آنکه بر جای بخشایش است
برو بر مژه جای پالایش است.فردوسی.
|| (اِ) اسم آله است از پالودن. (رشیدی). || آنچه بدان چیزی صاف کنند چون کفگیر حلوائیان و مانند آن... و بدین معنی سراج الدین راجی گوید: ز پالایش دیده پالود خون. اردن. پالاوان. پالاون. پالونه. (رشیدی).
-پالایش آب حمام؛ پارگین که در آن فاضل آب حمام گرد آید. گندآب حمام :
ناگاه آن مدعی در پالایش آب آن حمام سرنگون افتاد و در حلق و بینی او از آن آب درآمد. (انیس الطالبین بخاری).
-پالایش طبع؛ دفع فضول چون بول و باد و خوی و بزاق و غیره. استفراغ. ترشَح :
بدو گفت ای سگ ترا این که گفت
که پالایش طبع بتوان نهفت.فردوسی.
پالایشگر.
[یِ گَ] (ص مرکب) مصفّی. تصفیه کننده. صافی کننده.
(1) - Filtrage. Filtration. (2) - ن ل: آلایش است.