پاکدین
(ص مرکب) صاحب دین پاک. آنکس که اعتقاد پاک دارد.راست دین. فرهودی. (برهان). حنیف(1) مقابل ناپاکدین. و بددین : و این [ مردم ماوراءالنهر ] مردمانیند جنگی و غازی پیشه و تیرانداز و پاکدین. (حدود العالم).
بشنگل تو ای موبد پاکدین
یکی نامه بنویس پرمهر و کین.فردوسی.
نخواهیم هرگز جز از آفرین
که بر ما کند موبد پاکدین.فردوسی.
همه انجمن خواندند آفرین
بر آن شاه بینادل پاکدین.فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.فردوسی.
چنین داد پاسخ که گفتم همین
شنید از من این مردم پاکدین.فردوسی.
یکی بت پرست و یکی پاکدین
یکی گفت نفرین به از آفرین.فردوسی.
همی گفت گشتاسپ کای پاکدین
که چون تو نبیند زمان و زمین.فردوسی.
بدو گفت کز مردم پاکدین
همانا نزیبد که گوید چنین.فردوسی.
همه مهتران خواندند آفرین
که ای شاه بینادل و پاکدین.فردوسی.
همه مهتران آفرین خواندند
ورا موبد پاکدین خواندند.فردوسی.
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای.فردوسی.
اگر دادگر باشی و پاکدین
ز هر کس نیابی جز از آفرین.فردوسی.
بدانند شاهان که روزیست این
که بد دین پدید آید از پاکدین.فردوسی.
وزان پس چو پرداخت از آفرین
جهان پهلوان خسرو پاکدین.فردوسی.
پسر بُد مر آن پاکدین را یکی
کش از مهر بهره نبود اندکی.فردوسی.
فرانک بدو گفت کای پاکدین
منم سوکواری از ایران زمین.فردوسی.
ز گفتار و کردار او بیش ازین
نباید بگفت ای گو پاکدین.فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای پاکدین
به تو باد رخشنده توران زمین.فردوسی.
ازو شاد شد خسرو پاکدین
ستودش فراوان و کرد آفرین.فردوسی.
جهاندار تهمورث پاکدین
بیامد کمربستهء رزم و کین.فردوسی.
بفرمود تا تاج خاقان چین
به پیش آورد موبد پاکدین.فردوسی.
ستودش فراوان و کرد آفرین
بر آن پرهنر پهلو پاکدین.فردوسی.
نبشتند عهدی ز شاه زمین
سرافراز کیخسرو پاکدین
ز بهر سپهبد گو پیلتن
ستوده بمردی به هر انجمن.فردوسی.
که ضحّاک کشته ست جم را بکین
دگر تور کشت ایرج پاکدین.فردوسی.
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین.فردوسی.
بز و اشتر و میش را همچنین
بدوشندگان داده بد پاکدین.فردوسی.
بر او سربسر خواندند آفرین
که ای نیک دل مهتر پاکدین.فردوسی.
گرفتند یاران بر او آفرین
که ای پاکدل خسرو پاکدین.فردوسی.
چو آن دید گشتاسپ کرد آفرین
بر آن مهربان مهتر پاکدین.فردوسی.
بزرگان بر او آفرین خواندند
ورا خسرو پاکدین خواندند.فردوسی.
که ننگ است بر ما ز توران زمین
پسنده نباشد بر پاکدین.فردوسی.
نگه کن که در نامهء آفرین
چه گوید سرایندهء پاکدین.(از راحه الانسان).
(ظاهراً در آفرین نامهء ابوشکور).
همچون پدر بزرگ و جهاندار و بختیار
همچون پدر کریم و مسلمان و پاکدین.
فرخی.
ای شهریار بیقرین ای پادشاه پاکدین
ای مر ترا داده خدای آسمان ملک زمین.
فرخی.
|| (اِ مرکب) دین پاک. دین درست :
بدانید گفتا کز ایران زمین
بشد فرّه ایزد و پاکدین.دقیقی.
که یارد شدن پیش گردان چین
که باز آورد فرّه پاکدین.دقیقی.
پذیرم من این پاکدین ورا
ز جان برگزینم گزین ورا.فردوسی.
پاکدینان.
(ص مرکب) راست دینان. حنفاء. فرهودیان(1).
(1) - Ortodoxe.
(1) - Les Orthodoxes.
بشنگل تو ای موبد پاکدین
یکی نامه بنویس پرمهر و کین.فردوسی.
نخواهیم هرگز جز از آفرین
که بر ما کند موبد پاکدین.فردوسی.
همه انجمن خواندند آفرین
بر آن شاه بینادل پاکدین.فردوسی.
بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.فردوسی.
چنین داد پاسخ که گفتم همین
شنید از من این مردم پاکدین.فردوسی.
یکی بت پرست و یکی پاکدین
یکی گفت نفرین به از آفرین.فردوسی.
همی گفت گشتاسپ کای پاکدین
که چون تو نبیند زمان و زمین.فردوسی.
بدو گفت کز مردم پاکدین
همانا نزیبد که گوید چنین.فردوسی.
همه مهتران خواندند آفرین
که ای شاه بینادل و پاکدین.فردوسی.
همه مهتران آفرین خواندند
ورا موبد پاکدین خواندند.فردوسی.
اگر بخردی سوی توبه گرای
همیشه بود پاکدین پاکرای.فردوسی.
اگر دادگر باشی و پاکدین
ز هر کس نیابی جز از آفرین.فردوسی.
بدانند شاهان که روزیست این
که بد دین پدید آید از پاکدین.فردوسی.
وزان پس چو پرداخت از آفرین
جهان پهلوان خسرو پاکدین.فردوسی.
پسر بُد مر آن پاکدین را یکی
کش از مهر بهره نبود اندکی.فردوسی.
فرانک بدو گفت کای پاکدین
منم سوکواری از ایران زمین.فردوسی.
ز گفتار و کردار او بیش ازین
نباید بگفت ای گو پاکدین.فردوسی.
بدو گفت خسرو که ای پاکدین
به تو باد رخشنده توران زمین.فردوسی.
ازو شاد شد خسرو پاکدین
ستودش فراوان و کرد آفرین.فردوسی.
جهاندار تهمورث پاکدین
بیامد کمربستهء رزم و کین.فردوسی.
بفرمود تا تاج خاقان چین
به پیش آورد موبد پاکدین.فردوسی.
ستودش فراوان و کرد آفرین
بر آن پرهنر پهلو پاکدین.فردوسی.
نبشتند عهدی ز شاه زمین
سرافراز کیخسرو پاکدین
ز بهر سپهبد گو پیلتن
ستوده بمردی به هر انجمن.فردوسی.
که ضحّاک کشته ست جم را بکین
دگر تور کشت ایرج پاکدین.فردوسی.
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین.فردوسی.
بز و اشتر و میش را همچنین
بدوشندگان داده بد پاکدین.فردوسی.
بر او سربسر خواندند آفرین
که ای نیک دل مهتر پاکدین.فردوسی.
گرفتند یاران بر او آفرین
که ای پاکدل خسرو پاکدین.فردوسی.
چو آن دید گشتاسپ کرد آفرین
بر آن مهربان مهتر پاکدین.فردوسی.
بزرگان بر او آفرین خواندند
ورا خسرو پاکدین خواندند.فردوسی.
که ننگ است بر ما ز توران زمین
پسنده نباشد بر پاکدین.فردوسی.
نگه کن که در نامهء آفرین
چه گوید سرایندهء پاکدین.(از راحه الانسان).
(ظاهراً در آفرین نامهء ابوشکور).
همچون پدر بزرگ و جهاندار و بختیار
همچون پدر کریم و مسلمان و پاکدین.
فرخی.
ای شهریار بیقرین ای پادشاه پاکدین
ای مر ترا داده خدای آسمان ملک زمین.
فرخی.
|| (اِ مرکب) دین پاک. دین درست :
بدانید گفتا کز ایران زمین
بشد فرّه ایزد و پاکدین.دقیقی.
که یارد شدن پیش گردان چین
که باز آورد فرّه پاکدین.دقیقی.
پذیرم من این پاکدین ورا
ز جان برگزینم گزین ورا.فردوسی.
پاکدینان.
(ص مرکب) راست دینان. حنفاء. فرهودیان(1).
(1) - Ortodoxe.
(1) - Les Orthodoxes.