پابرهنه
[بِ رَ نَ / نِ] (ص مرکب) حافی. حافیه. تهی پا. بی کفش :
عاقل بکنار آب تا پل می جست
دیوانهء پابرهنه از آب گذشت.؟
|| تهیدست. مفلس. احفاء؛ پابرهنه گردانیدن.
عاقل بکنار آب تا پل می جست
دیوانهء پابرهنه از آب گذشت.؟
|| تهیدست. مفلس. احفاء؛ پابرهنه گردانیدن.