پابرجا
[بَ] (ص مرکب) ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار :
چرا چو لالهء نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.خاقانی.
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
وندر آن دایره سرگشتهء پابرجا بود.حافظ.
|| دائم. همیشه.
چرا چو لالهء نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.خاقانی.
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
وندر آن دایره سرگشتهء پابرجا بود.حافظ.
|| دائم. همیشه.