بی نماز
[نَ] (ص مرکب) (از: بی + نماز) آنکه نماز نکند. تارک الصلوه. (یادداشت مؤلف). آنکه نماز نگزارد. که نماز نگزارد :
این یکی آلوده تن و بی نماز
و آن دگری پاکدل و پارساست.ناصرخسرو.
و رافضیان ببهشت فرستند اگر چه قمار و خمار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ص393).
سحر بابل اگر پسند نشد
سوی جادوی بی نماز فرست.خاقانی.
صیقلی را بسته ای ای بی نماز
و آن هوا را کرده ای دو دست باز.مولوی.
اما هرزه گردی بی نماز هواپرست هوس باز... رندیست. (گلستان). در نماز تقصیر مکن که بی نماز را در دو جهان قیمت نباشد. (گلستان).
وامش مده آنکه بی نماز است.سعدی.
|| زن حائض. (از آنندراج). حایض و زن حایض و دشتان. (ناظم الاطباء). حائض. (یادداشت مؤلف). دشتان (اصطلاح زرتشتیان). عادت دیده. خون دیده. عذردیده.
این یکی آلوده تن و بی نماز
و آن دگری پاکدل و پارساست.ناصرخسرو.
و رافضیان ببهشت فرستند اگر چه قمار و خمار و بی نماز بوده باشند. (نقض الفضائح ص393).
سحر بابل اگر پسند نشد
سوی جادوی بی نماز فرست.خاقانی.
صیقلی را بسته ای ای بی نماز
و آن هوا را کرده ای دو دست باز.مولوی.
اما هرزه گردی بی نماز هواپرست هوس باز... رندیست. (گلستان). در نماز تقصیر مکن که بی نماز را در دو جهان قیمت نباشد. (گلستان).
وامش مده آنکه بی نماز است.سعدی.
|| زن حائض. (از آنندراج). حایض و زن حایض و دشتان. (ناظم الاطباء). حائض. (یادداشت مؤلف). دشتان (اصطلاح زرتشتیان). عادت دیده. خون دیده. عذردیده.