بیمناک
(ص مرکب) ترسنده و خائف. (فرهنگ نظام). ترسناک. (آنندراج). جبان. (ناظم الاطباء). هراسناک. (یادداشت مؤلف) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز(1) برونسو باد سرد و بیمناک.رودکی.
یکی کار دارم ترا بیمناک
اگر تخت یابی اگر تیره خاک.فردوسی.
- بیمناک کردن؛ ترسناک کردن. هراسناک کردن :
زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک.
نظامی.
|| خطرناک. آکنده از خطر. پرخطر : و راه بیمناک نبود. (تاریخ سیستان).
پیر در آن بادیهء بیمناک
داد بضاعت به امینان خاک.نظامی.
من بیدل و راه بیمناک است
چون راهبرم توئی چه باک است.نظامی.
رجوع به باک شود.
(1) - ن ل: از.
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
وز(1) برونسو باد سرد و بیمناک.رودکی.
یکی کار دارم ترا بیمناک
اگر تخت یابی اگر تیره خاک.فردوسی.
- بیمناک کردن؛ ترسناک کردن. هراسناک کردن :
زری کآدمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک.
نظامی.
|| خطرناک. آکنده از خطر. پرخطر : و راه بیمناک نبود. (تاریخ سیستان).
پیر در آن بادیهء بیمناک
داد بضاعت به امینان خاک.نظامی.
من بیدل و راه بیمناک است
چون راهبرم توئی چه باک است.نظامی.
رجوع به باک شود.
(1) - ن ل: از.