بی مروت
[مُ رُوْ وَ] (ص مرکب) (از: بی + مروت = مروءه «عربی») بی مردانگی. بی انسانیت. بی آزرم. بی ادب. درشت و سخت دل و بی انصاف. بداندیش. بدخواه. بدخوی. ظالم. (ناظم الاطباء). بیر و ناتراشیده. (آنندراج). نامردم. (یادداشت مؤلف) : مرد بی مروت زن است و عابد باطمع راهزن. (گلستان باب هشتم). ملاح بی مروت ویرا بخنده گفت. (گلستان).
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن.سعدی.
کان بداخلاق بی مروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (کلیات سعدی، مصفا ص811).
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید.حافظ.
مرو بخانهء ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است.
حافظ.
-امثال: طبیب بی مروت خلق را رنجور میخواهد گدا بهر طمع فرزند خود را کور می خواهد.
رجوع به مروت و مروءه شود.
زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن.سعدی.
کان بداخلاق بی مروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است.
سعدی (کلیات سعدی، مصفا ص811).
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی بدر آید.حافظ.
مرو بخانهء ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است.
حافظ.
-امثال: طبیب بی مروت خلق را رنجور میخواهد گدا بهر طمع فرزند خود را کور می خواهد.
رجوع به مروت و مروءه شود.