بی عار
(ص مرکب) (از: بی + عار) بی ننگ. بی درد. آنکه از عار نپرهیزد. (یادداشت مؤلف). آنکه از هیچ عیبی ننگ نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
-امثال: زنهای طهران چقدر بی عارند دیزی بازاری وسمه میگذارند.
(از یادداشت مؤلف).
|| باعار (از اضداد است) :
جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم.
سوزنی.
رجوع به عار شود.
- بی عار و بی کار؛ ولگرد و بی نام و ننگ.
- بی عار و ننگ؛ که از عار و ننگ نپرهیزد.
- || با عار و ننگ (از اضداد است). (یادداشت مؤلف). رجوع به عار و ننگ شود.
-امثال: زنهای طهران چقدر بی عارند دیزی بازاری وسمه میگذارند.
(از یادداشت مؤلف).
|| باعار (از اضداد است) :
جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم.
سوزنی.
رجوع به عار شود.
- بی عار و بی کار؛ ولگرد و بی نام و ننگ.
- بی عار و ننگ؛ که از عار و ننگ نپرهیزد.
- || با عار و ننگ (از اضداد است). (یادداشت مؤلف). رجوع به عار و ننگ شود.