بیضه

معنی بیضه
[بَ ضَ] (ع اِ) تخم مرغ. ج، بیض، بیوض، بیضات. (منتهی الارب). یکی بیض. تخم پرنده و جز آن. (از اقرب الموارد). تخم مرغ. خاگ. مرغانه. چوزی. تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف).
- بیضه الدیک؛ تخم خروس، گویند بمعنی بیضه العقر است چه تازیان را گمان این بود که خروس سالی یک مرتبه تخم میکند. و آن مثل گردید برای بخیلی که یک مرتبه احسان کند و دیگر تکرار ننماید و بشاربن برد در بیت زیر به همین مضمون اشاره کرده است:
قد زرتنی زوره فی الدهر واحده
ثنی و لاتجعلیها بیضه الدیک.
رجوع به امثال میدانی ج 1 ص96، ترکیب بیضه العقر و مادهء عقر در تاج العروس شود.
- بیضه العقر؛ این مثل را در هرچه که نادر بود و عطیه و تحفه ای که یک بار اتفاق افتد از جایی که امید نداشته باشد و مانند آن استعمال کنند. (از منتهی الارب). ضرب المثلی است برای آنکه یک بار کار نیکی کند و دیگر آن را تکرار ننماید. (از لسان العرب).
- || بیضه ای که بدان دوشیزه را بیازمایند وقت دوشیزگی بردن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به عقر شود.
- || اول تخم ماکیان یا تخم پسین آن یا تخم خروس که در سال یک بار نهد. (منتهی الارب). یگانه تخمی که خروس گذارد. (از لسان العرب). رجوع به عقر شود.
- || آخرین اولاد. (از اقرب الموارد).
|| خایه. خصیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- بیضه الخصیه؛ (لسان العرب) خایهء مرد. گند. جند. تثنیهء آن بیضتین. (یادداشت مؤلف).
- بیضه الجنین؛ اصل او. (از لسان العرب).
- بیضه البلد (از کنایات و اضدادست)؛ گاه برای مدح و گاه برای ذم بکار رود: هو بیضه البلد؛ یگانه و مهتر شهر که به او روی آورند و نظر او خواهند و در شرف یگانه است: هو بیضه البلد؛ یعنی تنها و مطرود و بی یار و یاور است. (از لسان العرب). مهتر شهر که مردم بر وی گرد آیند و سخن او پذیرند و این مدح باشد (از اضداد است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یگانهء شهری. (یادداشت مؤلف). عاجز و منفرد و نامور فتکون مدحاً و ذماً. (مهذب الاسماء).
- || شخصی گمنام که نسبت او دانسته نباشد، و منه المثل: اذل من بیضه البلد. (از اقرب الموارد)؛ یعنی بمنزلهء تخمی است که شترمرغ دل از خیر و نفع آن کنده و آن را در بیابان رها نموده است. (از لسان العرب).
- || تخم شترمرغ و منه المثل: اذل من بیضه البلد (خوارتر از تخم شترمرغ)، چه شترمرغ تخم خویش را ترک کند و بدان بازگشت نکند و این ذم باشد. و نیز گویند اعز من بیضه البلد؛ نیازی تر از تخم شترمرغ یعنی دیر بدست افتد و از اضداد است. (منتهی الارب) (از یادداشت مؤلف).
- || کنایه از حضرت علی بن ابی طالب سلام الله علیه؛ یعنی او چون بیضه ای یگانه در شرف همتایی ندارد. (از لسان العرب).
- || سید. (لسان العرب). مهتر. آقا.
|| جماعت مسلمانان. (منتهی الارب).
- بیضه الاسلام؛ جماعت مسلمانان. (از لسان العرب).
|| میانهء هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
نشسته گوهری در بیضهء سنگ
بهشتی پیکری در دوزخ تنگ.نظامی.
- بیضه القوم؛ ساحت قوم یعنی مجتمع آنان و مستقر دعوت آنان و موضع سلطان ایشان. (از لسان العرب): أفرخ بیضه القوم؛ آشکار شد سر ایشان. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد).
- || میان قوم. (از لسان العرب).
- || میانهء خانه و معظم آن. (از لسان العرب). میانهء سرای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- || میانهء شهر. (منتهی الارب).
- بیضه الحر؛ سختی گرما. (از تاج العروس).
- بیضه السنام؛ شَحْمَتُهُ. (لسان العرب).
- بیضه القیظ؛ سختی گرمای تابستان. (از ذیل اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء).
- بیضه النهار؛ سپیدی روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
|| بمعنی ارض بیضاء؛ زمینی که رستنی در آن نباشد مقابل سوده که زمینی گیاهناک است. (از لسان العرب). زمین سپید هموار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رنگی از رنگهای خرما. ج، بیض. (منتهی الارب). رنگی از رنگهای خرمابن. (ناظم الاطباء). || یکی بیض است و آن شی ء بوده است که از آن بجای پول در داد و ستد استفاده میشده است. (از النقود العربیه ص42). رجوع به بیض در همین معنی شود. || نوعی از سماروغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کلاه دیو. خایهء دیو. || نام گونه ای از انگور با دانهء بسیار درشت در طائف است. (از لسان العرب). || کلاه خود. خود. (منتهی الارب). و وجه تسمیه اش به بیضه بدین مناسبت است که شبیه تخم شترمرغ است. (از لسان العرب). از آلات جنگ و از آهن است که برای جلوگیری از ضربت و مانند آن بر روی سر گذارند و در آن چیزی که بر پشت آویزان شود وجود ندارد و گاهی بیضه از زره می باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص135). سرپایان. مغفر. || کرهء منجمین و جغرافیین. (یادداشت مؤلف). || بیضه الخدر؛ دختر پرده نشین. (منتهی الارب) (از لسان العرب). کنایه از دختر است چرا که او در حجاب خویش پوشیده است. (از ذیل اقرب الموارد). کنیزک دوشیزه. (مهذب الاسماء). || قسمی از بیماری سردرد و پزشکان در آن اختلاف کرده اند با اینکه اتفاق دارند بر اینکه این قسم بیماری سردرد بر تمام سر عارض میشود و به همین مناسبت آن را به نام بیضه و خوذه نام نهاده اند. پاره ای از پزشکان که صاحب موجز نیز از آنان است گفته اند که این نوع در دردسر مزمن باشد و با کوچکترین سببی از حرکت و شرب خمر و استعمال انواع بخورات به هیجان آید. حتی بانگ سخت و آواز بلند تهییج کند آن را؛ روشنایی و آمیزش با مردم همچنین باعث هیجان آن گردد. بیماری که مبتلا به این نوع سردرد است از آواز، از روشنایی، از سخن گفتن با مردم سخت گریزان است تنهایی را دوست دارد آسایش و بر پشت خوابیدن و تاریکی را طالب است. هر ساعت اندیشه و احساس کند که با چکشی سر او را میکوبند یا سر او را میکشند و یا میخواهند سر او را بشکافند و سبب آن خلط ردی ء، یا ورم توأم با ضعف دماغ و سستی حواس باشد و اگر علت در حجاب داخل و در قحف باشد احساس درد را تا اعماق تخم چشم میکند و اگر علت در حجاب خارج باشد درد را در خارج از دماغ احساس می نماید و پوست سر او درد مینماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.