آچاردن
[دَ] (مص) آچاریدن. چاشنی و آچار بطعام زدن :
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.
ناصرخسرو.
دیو است جهان که زهر قاتل را
در نوش بمکر می بیاچارد.ناصرخسرو.
فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه
زبهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد.
ناصرخسرو.
|| در بعض فرهنگها به این کلمه معنی درآمیختن و آمیختن مطلق داده و ظاهراً در معنی شواهد فوق و امثال آن بخطا رفته اند(1).
(1) - عجیب تر از آن خطائی است که لغت نویسان فرانسه در این کلمه کرده اند: در کلمهء آچار خواننده را بلفظ آشار رجوع داده و در آشار نام رحالهء مجعولی را اصل لغت آچار به معنی چاشنی دانسته اند و البته این خلط و التباسی است حاکی از کمیِ تتبع در السنهء شرقی، و نظایر آن بسیار است.
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.
ناصرخسرو.
دیو است جهان که زهر قاتل را
در نوش بمکر می بیاچارد.ناصرخسرو.
فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه
زبهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد.
ناصرخسرو.
|| در بعض فرهنگها به این کلمه معنی درآمیختن و آمیختن مطلق داده و ظاهراً در معنی شواهد فوق و امثال آن بخطا رفته اند(1).
(1) - عجیب تر از آن خطائی است که لغت نویسان فرانسه در این کلمه کرده اند: در کلمهء آچار خواننده را بلفظ آشار رجوع داده و در آشار نام رحالهء مجعولی را اصل لغت آچار به معنی چاشنی دانسته اند و البته این خلط و التباسی است حاکی از کمیِ تتبع در السنهء شرقی، و نظایر آن بسیار است.